آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدینا خودافیظ !

بیرون بودیم و دیر تر از وقت معمول در رختخوابیم . علیرغم این آدرینا ماشالله هنوز انرژی داره  و داره از سر و کله من و اتاقش و بود و نبود بالا میره. بعد از هزار ساعت و یه عالمه شیطونی انگار خوابش گرفته بالاخره و درست در لحظه ای که داره بیهوش میشه میگه" آدینا خودافیظ ! " یعنی فکر کن بچه انقدر مودب و مبادی آداب که از خودش موقع رفتن در عالم خواب و رویا خداحافظی میکنه! بله بله! یه همچین بچه ای داریم ما! پی نوشت: داشتم از خنده میترکیدم ولی خودم رو کنترل کردم که یهو آدرینا خودافیظ به آدرینا سلام و شروع دوباره یه ساعت جنگ و کشتی نکشه!
30 ارديبهشت 1393

ادرینا بلده اسمش رو بگه!

از پریروز ازش میپرسیم اسمت چیه؟ رسا و با لبخند میگه" آدرینا" ! اولین بار مادر بزرگ یا همون مازرگ معروف ازش پرسید وبا جوابش همگی رفتیم تو آسمان از شادی و بعد من فکر کردم نکنه من واقعا خیلی مامان بدیم که یک چک لیست ندارم که مثلا کی بهش چی یاد بدم یا چی ازش بپرسم؟ اصلا شاید این بچه مدتهاست که میتونه اسمش رو بگه و خودش رو معرفی کنه و من غافلم واقعا چرا من تا حالا ازش یه همچین سوالی نکرده بودم؟ اصولا چرا من همه چی رو گذاشتم به حال و روال طبیعی؟ البته از طرفی فکر میکنم خوب آموزشهای من مستقیم و مثل کلاس درس نیست ولی این بچه از هوا که مثلا اسمش رو یاد نگرفته. انقدر از صبح تا شب آدرینا آدرینا کردیم که یاد گرفته دیگه( آیکون یه...
30 ارديبهشت 1393

بیش از هر زمان دیگری...

بیش از هر زمان دیگری دوستت دارم به بزرگی و بزرگواریت غبطه میخورم و میبالم و معترفم به اینکه چگونه مادری برایت بودم و باید باشم می اندیشم به اشتباهاتم ، به زمانهای سر ریز شدن تحملم   بیش از هر زمان دیگری میخواهم برایت بهترین باشم و تو خوبترین  و خوشترین باشی باور کن بیش از هر زمان دیگری با من و در منی خوب فهمیده ام که شما یک آدم کوچولوی بسیار بسیار با ارزشی حالا یکسال و هشت ماه و هجده روزه ای  و باور کن من بیش از هر زمان دیگری سعی میکنم که همراه و همپای تو باشم    
27 ارديبهشت 1393

دخترم لطفا صبور نباش

دخترم صبور نباش، گریه کن، جیغ بزن. مادر را میکشی با آن بغضهای ناگهانی همراه با ممه تلخ شده گفتنت. کی گفته توی فسقلی باید صبور و تو دار باشی؟ جان مامان گریه کن. داد و بیدادکن. خونم را در شیشه کن. جانم را بر لبم بیاور.ولی اینطوری یکدفعه بغض نکن و سبل اشک نریز.آن عزاداریهای باران بهاری گونه ات که ناگهانی و تند وتیز آغاز و پایان می یابد میکشد مرا مادر... دلم آتش میگیرد برای تجربه تلخ اولین معشوقه زندگیش که دارد بدرقه اش میکند تا برود  ولی اینطور صبورانه و غیر کودکانه آب میشود و تاب می آورد. گلکم الان کودکی نکنی و بی مهابا و بی ملاحظه گریه نکنی کی کنی؟ خوب است حالا که من به جای تو دارم زار میزنم؟ کودکی کن ، با صدای بلند و بی مهابا گریه...
25 ارديبهشت 1393

می می تلخ شد...

آدرینا تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 15 روز سن دارد  و در چنین روزی که آدرینا درست یک سال و هشت ماه  و پانزده روز سن دارد یا به عبارتی 20 ماه و نیمه است ، یعنی درست دو هفته بعد از آنکه شمع بیست ماهگی را فوت کرده می می خوشمزه اش تلخ شد. بله ماجرا همانیست که میدانی و میدانم... ************************************** خیلی وقت است که  پروژه از شیر گیری ما کلید خورده. از 9 دی 92 تلاش کردیم که روز دیگر شیر نخوریم مگر به اجبار و اصرار موقع لالای بعد از ظهر.دلیلش هم وابستگی وحشتناک زیاد آدرینا به شیر مادر و آویزان بودن تقریبا 24 ساعته از مادر بود. خوب خیلی سخت بود قانون مند کردن و زمان بندی کردن شیر خوردن، ولی شد. خیلی دع...
24 ارديبهشت 1393

شلوار بیپوشم!

امروز بعد از صد سال بابا خونه بود . چون چند وقتیه که بابای خونه ما حتی روزهای تعطیل و جمعه هم مجبوره بره دنبال سرو سامان دادن به کارهاش. داشتیم با بابا حرف میزدیم دیدیم آدرینا یکی از شلوارهاش رو از کمدش در آورده و میگه: شلوار بیپوشم!  و نشست زمین و مشغول شد. ما همین طور مشغول صحبت بودیم که یهو دیدیم دخترمون تر گل  ورگل و خوش تیپ و شلوار پوشیده داره رژه میره ! من و باباش حیران شدیم و در یک آن با هم گفتیم هورا! آدرینا بلده شلوارش رو بپوشه و کلی تشویقش کردیم. اینم شد مزه خاص این روز تعطیل ما که دخترمون به طور خودجوش تصمیم گرفت دیگه خودش شلوارش رو بپوشه. البته طبیعتا سرعت در آوردنش بیشتر از پوشیدنشه که اونهم مطمئنا بعد از چ...
23 ارديبهشت 1393

حضرت ایشان اعلام میفرمایند که اهم!

مدتیست که دختر طلای خانه ما بلافاصله بعد از انجام امر خیر و بزرگ  شماره یک و دو و حتی قبل از آنکه مشام ما مست از عطر خوش موارد مذکور شود  بی درنگ اعلام میدارند که :" مامان پی پی"! ، " مامان جیش"!  و بدو بدو به سمت کشوی حاوی پوشک و بقیه ملزومات رفته و در تمامی مراحل نهایت همکاری و همراهی مجدانه و دلسوزانه و مسئولانه خود را بروز میدهند که حقیقتا با این اعمال خود  خانواده ای را مسرور میفرمایند. در این راستا با توجه به  به حرف افتادن نسبی ایشان بعضی حضرات اظهار فضل فرمودند که" وقت از پوشک گرفتنشه ها!" که بنده عرض کردم اصلا و هرگز قبل دو سالگی حتی سعی هم نخواهم کرد. حد اقل علم روز که این...
22 ارديبهشت 1393