حرف اول از دلنوشته های بابا
دختر عزیزم آدرینای مهربان می خواهم بنویسم ولی نمیدانم آیا خواهم توانست آنچه در دلم هست همانطور برایت بگویم و تونیز همان چیزی را که دلم می خواهد همانطور برداشت کنی ! می خواهم خلاصه یکسال با تو بودن را از زبان و دل بابایی برایت بگویم و شاید هم کمی قبل تر از آن و هر آنچه را که در دل دارم برایت بازگو کنم ، نمی دانم بعد از این فرصتی برای نوشتن باشد یا نه ! و نیز واقفم که مامانی بهتر و کاملتر از من ماهها و حتی روزهای زندگی ات را با احساسی عاشقانه بقلم کشیده ولی من نیز به سهم خود آنچه را که حس و لمس کردم برایت خواهم گفت شاید ناگفته ای در این میان باشد که تو بیشتر و بیشتر عشق واقعی من و مامانی را درک کنی عزیزم...