آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

خوشحالم که فرشته مون 14 ماهه شده به سلامتی! 14 ماهگی مبارک!

1392/8/10 11:46
نویسنده : الهه
544 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب نو گل نازمون شمع کیک چهارده ماهگیش رو با کمک پدر فوت کرد و رسما وارد ماه پانزدهم زندگیش شد.

دیشب مهمانهای ویژه ای داشت دخترمون و زنعمو و پسرعموش هم که از شهرستان آمده بودند مهمانمون بودند. این پسر عمو به نظرم با آدرینا شباهت ظاهری خیلی زیادی داره. کلی خانوم بود و خوش تیپ بود و دلبری کرد. جی جی های خوشگل پوشیده بود  و درست شبیه یه خانومچه شده بود و قل قل میخورد راه میرفت و هر جا پا میگذاشت عشق و مهربونی و صفا پخش میکرد. کلــــــــــــــــــــــی هم با پسرعمو جونش اخت شد و با هم ورجه وورجه کردن  و گفتن و خندیدن و بازی کردن. البته پسر عمو 24 ساله هستند ولی انقدر مهربون و پاکند که بچه ها بهشون خیلی جذب میشن به خصوص آدرینا که دختر عموشونم هستند دیگه.

تازه دخترمون بعد از چندین و چند روز اعتصاب رو شکوندند و از دست مادر پذیرفتند که یه چند تا سر قاشق سوپ بخورند که ما رو ذوق مرگ نمودند ولی بنا به دلایل تربیتی ما ذوق مرگ شدهگی مون رو تو دلمون نگه داشتیم و اصلا به رو نیاوردیم که قلبمون از هیجان داره میپکه تو سینه.

شب خوبی بود و جای همه دوستان و عزیزان سبز خوش گذشت.

تولد 14 ماهگیت مبارک گل زیبای مامان و بابا

پی نوشت: بعد از یه روز خیلی پر کار که هم با کارگر سر و کله زده بودم هم خودم اندازه 5 تا کارگر کار کرده بودم و بشور و بساب و بپز و  و ببر و بیار و برگزاری مهمانی و رفتن مهمانها و همه جمع و جور ها و بیداری تا ساعت سه برای انجام یه سری کار که آخرین مهلت انجامش دیروز بود، شازده خانومم از ساعت 3:45 نصفه شب تا 6 صبح بیدار و کاملا سر حال و به هوش از من بازی و شادی میخواست.آخه من نصفه شبی سرم رو به کدوم دیوار میکوبیدم از این وقت نشناسی ؟ از اینکه ... ولش کن. سخت میگذره ولی خوبیش اینه که میگذره. الان هم همه بدنم درده انقدر که برای خواب کردنش و بیدار نشدنش چپ و چول و کج و معوج خوابیدم. انگارچند روزیه  دخترم تو خواب بیتابه.

خوشحال نوشت: طی 24 ساعت گذشته دخترم 4 بار وقتی خواب بوده و بیدار شده و مامان کنارش نبوده به جای جیغ و گریه پا شده از اتاقش اومده بیرون و مامان رو پیدا کرده و همه چی به خوبی و خوشی گذشته. بگذریم که یهو سکته کردم دیدم یه موجود کوشولو پشت سرم یهویی ظاهر شده اما آیا این میتونه نشان از یکی دیگه از مراحل رشد باشه؟! آیا این میتونه نشانه ای باشه از اینکه این اضطراب جدایی لعنتی و بد جنس داره از خونه ما اثاث کشی میکنه؟!

غیبت موجه کنان نوشت: ما هر سه مریض شده بودیم و اوضاعم به شدت و حدت قمر در عقرب بود و بسی بسی سخت گذشت اولین مریضی دخترکم که باعث شد با این حال نزارم تا صبح دو شب با نگرانی بشینم بالاسرش که تبش رو کنترل کنم . خلاصه که بسی خوش بودیم و خوش گذشت و به همین دلیل عذر خدمت داریم پیش دوستان عزیزمان.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

شازده امیر و رها بانو
11 آبان 92 16:33
سلام الهه عزیز
14 ماهگی آدرینا جان مبارک باشه
ای جونم به این خانومچه شما که ما همچنان اید چشم به راه عکسای نازش باشیم
خسته نباشی مامانی مهربون خدارو شکر که آدرینا با خوردن کمی سوپ مامانشو خوشحال کرده
خدا رو شکر که نینی های ما دارن خانوم میشن و وقتی بیدار میشن گریه زاری نمیکنن
بلا به دور باشه الان بهترین انشاالله؟

سلام به روی ماه خستگی ناپذیر ترین مامان دنیا
ممنونم از تبریکتون خانوم
من شرمنده ام هزار هزار بار
گرفتار شدم همون طور که میدونید ولی همین الانه میرم براتون ایمیل میکنم
به خدا خودم هر وقت یادم افتاده خجالت کشیدم شما به بزرگیتون ببخشید
هی مریم جان گیر ویروس و تب و مریضی افتادیم حسابی
خیلی خسته ام و آدرینا طفلی هنوز داره میسوزه بچه ام از تب
ممنون که به یادمونید. میبوسمتون.

عاطفه
11 آبان 92 20:12
ایشالله در کنار همین پسرعموی دلپاک 140 سالگی اش و جشن بگیرید.


ممنون عاطفه بانو جان
انشالله در کنار شما و همه عزیزان همه بچه ها به سلامتی و خوشی و شادی زندگی خوبی داشته باشند .