آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا اگر فقط 10 ثانیه زودتر از مامان بیدار بشه چه اتفاقاتی میتونه بیفته؟

1392/8/26 0:52
نویسنده : الهه
317 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها و شبها که من قطره در یک دستم و تب سنج در دست دیگرم است و به خصوص شبها که مثل روح سرگردان بین این اتاق و آن اتاق و دستشویی در رفت و آمدم برای کنترل زیر سر این یکی و دادن دارو به اون یکی و قرقره آب نمک برای خودم و ... عملا خوابم شده بین ساعت 4 و 4:30 صبح تا مثلا بگو 6 و بعد از آن بریده بریده تا 8  و 9. یعنی نفس تنگی حاصل ازآسیب دیدن ریه هام و گرفته بودن بینیم اصلا نمیگذاشت که خوابم ببره. خلاصه که کلی این مریضی های لعنتی شوخ شوخکی ما رو از زار و زندگی انداخت و از زنده بودنمان جدی جدی سیرمان کرد.

از طرفی این شبهای مریضی انقدر برای بالا رفتن تب آدرینا در هول و ولا بودم که کنار خودم روی زمین خیلی سنتی و جانانه رختخواب پهن میکنیم و میخوابیم . البته خواب که چه خوابی. اون اگر بخوابه من تا صبح هزار بار بهش سر میزنم و وضعش رو کنترل میکنم.

حالا فکر کن یکی از این صبح های دل انگیز که من شاید 5 یا شش بالاخره بیهوش شدم و خوابیدم، انقدر خسته بودم که نفهمیدم کی شازده خانوم در کنار بنده از خواب ناز پا شدن و چشمتون روز بد نبینه که ایشون لطف کردند و در ابتدا کل لیوان آبی که من برای تازه کردن گلوم دم دستم گذاشته بودم رو خالی کردن رو سر و صورتم! (مدیونم بشی بهم  بخندی ها!) یعنی فکر کن من انقدر خسته بودم فکر میکردم مثلا به ربعه ساعته خوابیدم و یهو سیل روانه بشه رو سر و هیکلت! با کلی هول و ولا پا شدم و دیدم لیوان خالی به دست بالا سرم وایساده و تا چشمم رو باز دیده میگه "داااااااااااا" (یعنی دالی!)

آره مامان جان اصلا دالی بازی این موقع صبح با این خستگی و مریضی و مریض داری و به صرف آب خنک خیلی مزه میده! 

در همین اثنا متوجه شدم که این تنها من نیستم که غسل تعمید داده شدم بلکه موبایل بدبخت مثلا هوشمندم هم غرق آبه... فکر کنم بدبخت از همون روز هر چی هوش و موش داشت از سرش پرید!

یه وضع خنده داری بود. می اومدم موبایل رو خشک کنم خودم به خودم میگفتم : وا، مردم چی میگن؟ میگن زنه قبل اینکه خودش رو خشک کنه انقدر مال پرست بود موبایلش رو داشت خشک میکرد.

خلاصه در همین اثنا و در حال مدیریت بحران بودیم که با دیدن این منظره متوجه شدیم که بابا بحران خیلی وضعش وخیمتر و عمیقتر از این حرفاست!

 

بلی بلی! درست حدس زدید!

حضرت ایشان درب قوطی شیر خشک رو باز کرده و در تمام نقاط منزل به خصوص سالن و اتاق خودشان اقدام به پاشیدن بذر شیر خشک نموده بودند و به این بذر ها تا جای امکان  از بطری آب مخصوص تهیه شیر خشک آب داده بودند تا انشالله درخت شیر خشک در بیاد در جای جای  خونه مون!

البته وقتی هم که آب کم آورده بودند با دستهای زحمت کش و پر توانشان تا جایی که توانسته بودند پودر ها رو به خورد موکت و فرش داده بودند.

من چه جوری بودم؟ کاملا مضحک و خنده دار! یه دقیقه جارو برقی میزدم

بعد میگفتم وا الان جارو میسوزه که،  اینهمه همه جا خیسه

بعد جارو شارژی آب خاک آوردم

بعد گفتم وا خوب این که الان توش میشه خمیر و بعدشم آجر! 

بعد یادم می افتاد موبایلم رو خوب خشک نکردم!

بعد میدیدم آدرینا داره با یه دست پودر ها  رو بیشتر میده به خورد فرش و با دست دیگه مایه خمیر اون طرف دستش رو از زمین بر میداره و میخوره

بعد سرفه ام میگرفت میدویدم دستشویی

بعد آدرینا می اومد پشت در دستشویی میکوبید به در و گریه میکرد

بعد تا در رو باز میکردم گریه اش بند می اومد و میخواست همون طوری بدون دمپایی بدوه بره تو دستشویی

بعد من میخواستم بزنم تو سرم بلکه بیدار شم و این کابوس تموم شه!

البته اگر درست یادم باشه زدم تو سرم ولی نه تنها بیدار نشدم بلکه سردردم شدید تر شد و بیشتر فهمیدم که این کابوس حقیقتا  واقعی و در جریانه! جدا هنوز مغزم بیدار نبود و درک صحیحی از  موقعیت نداشت. یعنی از خستگی به معنای واقعی کلمه مغزم درست فرمان نمیداد.


بعد که دیدم آقا اوضاعمون که خیلی ضایعست که این طوری

خیلی شیک و مجلسی دست دخترم رو گرفتم

مثل اینکه هیچ اتفاقی نیفتاده

رفتیم آشپزخونه صبحونه بخوریم!

البته" بخوریم "فعل درستی نیست، من بخورم آدرینا نگاه کنه و هر چی دم دستشه اینور اونور پرتاب کنه!

بقیه اش رو بگم؟ بقیه اش چه اهمیتی داره؟ اصلا قبلیها چه اهمیتی داشت؟ همه اینها روزها و ساعات معمولی یه مادر خیلی معمولی تر تره! و فقط یه مادر میدونه که چه چیزهایی رو باید تحمل کنه و تاب بیاره تا یه نی نی کوچولو یه آدم بزرگ بشه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مونا
26 آبان 92 10:10
آخ بميرم برات دوست جون عزيزم از يه طرف مديونت شدم و كلي خنديدم از يه طرف براي مريضي و مريض داريت كلي غصه خوردم و از يه طرف ياد خودم افتادم كه وقتي آدرين شيطنتش گل مي كنه چه ها كه نمي كنه چند روزه پيش منم خوابيده بودم حوالي ساعت 8 صبح آدرين از خواب بيدار شد و من خودم رو زدم به خواب كه جوجه ببينه منم خوابم و يواش يواش دوباره خوابش بره خلاصه بعد از نيم ساعت كلنجار رفتن فكر كردم خوابش برده و منم دوباره به خواب رفتم يهو با يه صداي مهيبي حدود سه متر از خواب پريدم البته نه تنها من بلكه آبجي كوچيكه كه ما اتاقش رو اشغال كرديم هم با همين ارتفاع از خواب پريد و ديديم شازده از خواب بيدار شدن و دارن چنان محكم با دستاي نازنينشون مي كوبن به در كمد ديواري كه الان در كمد ديواري مي شكنه كه يعني چي آخه بلند شين چقدر مي خوابين دوتا خواهر
الهه
پاسخ
شما بخند عیبی نداره حالا به ریش ما بخند! خوب بچه امون راست میگه! یعنی چی اینهمه میخوابید! پاشید پاشید صبحونه بچه رو بدید! حالا راستکی آدرین هشت صبح بیدار میشه؟! هی ددم وای! بگو بچه مگه میخواهی بری اداره ساعت بزنی؟!
مامانی باران
26 آبان 92 13:12
الهی بمیرم عزیزم تموم نشد این دوره مریضی ؟!!! در مورد دسته گل صبحگاهی آدریناجون هم که دیگه چی میشه گفت که یعنی دو سه نفر برای مواظبت از شیطنت های اینها لازمه من که صبح ها همش دارم به خودم میگم بیدار شو بیدار شو الان یه کاری میکنه هااااااا ... حتی قبلاً ها مریض میشدیم دل درست دو روز میفتادیم استراحت میکردیم الان پنج دقیقه هم نمیتونیم یعنی بچه کاری نداره من خسته ام، مریضم ، یا حتی ناراحتم میخواد برای خودش بازی و شیطنت کنه و دیگه باید پا به پا شون بدووییم فقط بهت میگم مادر مهربون خسته و مریض حال خیلی درکت میکنم و دعا میکنم که سه تایی تون زود خوب و سلامت و شاد بشین راستی یه دونه از اون خرگوش های گوش دراز پیرهن قرمزی خونه ما هم هست ...!!! میبین وجه اشتراک دارن هااااا
الهه
پاسخ
خدا نکنه مرضی جان. انشالله آخراشه! راست میگین. منم به خودم میگم ظاهرا با بچه دار شدن آدم پیشاپیش حق خلوت داشتن، استراحت، مریض شدن و خیلی خیلی چیزهای ساده و بدیهی دیگه رو از خودش سلب میکنه همیشه دعا میکنم خدایا به خاطر این بچه مریضم نکن که بتونم از پس کاراش بر بیام و بهش سرویس بدم. تو این مریضی هم به هر ترتیبی که بود سعی خودم رو کردم که بهش بد نگذره ولی بی تعارف خودم له له له شدم! مرسی از درک و همراهیتون. خدا فرشته خانوم رو همیشه برات سالم و شاد نگه داره. چه جالب که خرگوش پیراهن قرمزی اسباب بازی مشترکه! آره اونروز همه عروسکهای ویترینشم در یک حرکت انقلابی در یک چشم به هم زدن ریخت وسط معرکه! ممنونم هزار بار از همه لطف و مهرتون
شازده امیر و رها بانو
28 آبان 92 0:14
ای امان از این مریضی الهه جان الان بهترین انشاالله دیگه امان از دست این ووروجکا که از دستشون نمیشه 1 دقیقه بیشتر خوابید ساعت بیدار باشو که میزنن باید بلند شد وگرنه همین بساط خونه شما برای ما هم علم میشه ساعت خواب هم باید طبق نظر حضرات معلوم بشه وگرنه غوغای میشه خواهر درکت میکنم حسابی
الهه
پاسخ
وای مریم جان خیلی طول کشیده این لعنتی. به قول یکی از دوستان احتمالا به دلیل کمبود استراحت میباشد! چه میشه کرد؟ زورشون زیاده ، زورشون میرسه دیگه ماشالله! ای به قربونت همدرد من