آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

گردش پاییزی - خرید زمستانی

1392/8/28 0:50
نویسنده : الهه
564 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز قرار بود بابا چند تا جلسه پشت سر هم داشته باشه و خیلی دیر تر از روتینش بیاد خونه. مامان گفت چه کنه چه نکنه که تا غروب دخترش حوصله اش سر نره که تدارک دید نی نیش رو ببره ددر. در همین حین بود که بابا تماس گرفت که دو تا از جلسه ها کنسل شدن و داره میاد خونه. آقا از شما چه پنهون یـــــــــــــــک خوشحال شدیم که نگو ونپرس. خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم کاخ سعد آباد که دخترمون کمی با مناظر پاییزی صفا کنه. ولی میترسیدم مثل چی که وای تو اون هوای خیلی خنک و سرد سرماخوردگی آدرینا بدتر نشه چون تازه تازه داره کمی بهتر میشه. تازه تجربه اینکه تو هوای سرد ببرمش بیرون رو هم نداشتم . نی نی کوشولو بود تو ماشین تو سبد حمل لالا میکرد میرفتیم جایی کار داشتیم ولی الان که ماشالله حسابی میخواد بدو بدو کنه میترسیدم سرما بازم کار بده دستمون.

خلاصه رفتیم و مناظر و هوا عالی عالی بود و محوطه خلوت.

اینم آدرینا در حال بدو بدو   و خش خش بازی با برگها

و البته آدرینا از هیچ شیطنت و بد قلقی کوتاهی نکرد.

اصرار داشت خودش راه که چه عرض کنم، بدوه. یعنی تو اون سر بالایی سرازیریها میدوید! نمیخواستم جلو بدو بدوش رو بگیرم ولی میترسیدم کنترلش رو از دست بده با اونهمه لباس و شیب تند. یکی دو بار هم زمین خورد و اساسی گریه کرد ولی باز تن به اومدن به بغل نداد که نداد! با هر رهگذری خوش و بش و بای بای میکرد و حسابی دل میبرد. یه خانوم جوانی اصلا با ما همراه شد که بیشتر با آدرینا صفا کنند و دل و قلوه رد و بدل کنند! اصولا احساس میکنم این بچه ما زیادی اجتماعی تشریف دارند! به یه دسته سربازهم بای بای میکرد و  صفشون رو به  هم ریخت حسابی!

بعدشم گیر داده بود که یا سوئیچهای بابا  و یا دوربین دیجیتال بیچاره مامان دستش باشه  تو اون بدو بدو ها . حالا اگر دستش نگه میداشت یه چیزی دوربین یا سوئیچ رو میگرفت و صاف میبرد تو دهنش. هر چی هم تلاش میکردیم نمیتونستیم از سرش بندازیم . خلاصه درد سرتون ندم بعد از کلی با برگها بازی کردن و  بدو بدو و دوربین بخور، سوئیچ بخور، زمین بخور ، گریه زاری کن، خودت رو بمال به زمین و زمان ، چرخهای هر ماشینی که پارک شده رو زیارت کن و ... به زور و زحمت و با گریه و زاری زدیم بیرون.

 خوب تا اینجاش که خیلی به من یکی که خوش گذشته بود! تو اون سرما خیس عرق بودم انقدر که این بچه عزیزم جز جیگر داد به من.

بعدشم رفتیم ناهار و انقدر ماشالله آدرینا جونم اونجا هم همکاری شدیدالحنی باهامون داشت که کم مونده بود من و بابا رسما بشینیم گریه کنیم! من که دیگه بی خیال غذا شدم گفتم بغلم باشه و با هم باشیم و سرش رو یه جوری بند کنم و یهو ورق برگشت و آدرینا تو همون بغلم کمی غذا خورد و بعدشم شیر خورد و لالا. ما هم که بی جنبه ایم و زود  پر رو میشیم با آقای همسر کارامون رو مرور کردیم که ببینیم طبق معمول که در میاییم بیرون میخواهیم چند تا از کارامون رو هم انجام بدیم  چه کارایی رو الان میشه رفت سراغش. دیدیم اوه اوه، وضع لیست کارهای بیرون خیلی خراب و طول و طویله. در نتیجه شیر یا خط انداختیم و قرار شد بریم خرید لباس و پوشاک زمستانی برای آدرینا. متاسفانه بیشتر لباسهای زمستانیش الان سایزش نیستند و تا سال بعد هم مطمئنا کوچک خواهند شد و کفش وپوتین و کتونی و  پلیور و پالتو و کاپشن به خصوص نوعیش که بشه باهاش رفت تو دل برف و بارون و اینجور چیزها هم لازم داشت. یه کلاه هم بایــــــــــــد میخریدم از اینا که بتونم زیر گردنش محکمش کنم نتونه دیگه از سرش در بیاره انقدر که این بچه ما با کلاه مشکل داره و تا میذاریم سرش فرتی در میاره. (الان که فکر میکنم میبینم این بچه ما کفش، کلاه، تل ، و کلا هیچ چیز اضافه بر سازمانی رو دوست نداره و همیشه با حد اقل لباس ممکن به سختی میسازه!)

نتیجه خرید 1.5 ساعته  مون شد این (بگو ماشالله به سرعت خرید ننه الهه!)

 

 تو این خرید ها یعنی آدرینا شیطونی کرد ها! خوب طبیعتا تو پاساژ نی نی های زیادی هستند. از کنار هیچ کدوم تا کلی چاق سلامتی نکنه مگه رد میشه؟! فقط هم که باید خودش راه بره و بغل نمیاد. راه به راه و  وقت و بی وقت سفارش می می میدن و اصلا هم کار نداره اینجا وسط چهار راهه یا وسط پاساژ. اونموقع که میخواد (که ماشالله 5 دقیقه یه باره!) میخواد و دیگه کاری به مکان و زمان نداره. خلاصه اگر جایی دیدین یه دختری از سینه ننه اش آویزونه و هر پنج دقیقه یه بار میره بالا  و میاد پایین بدونید اون من و آدرینا هستیم! داریم براش کفش میپوشونیم کفش رو در میاره صاف میبره دهنش... دیگه میخوام خودم رو بکشم از دست اینکه هر چیزی رو میکنه دهنش. تا تونست خودش رو مالید به در و دیوار و زمین و زمان.

خلاصه از اون پاساژ رفتیم آرمن برای خرید کفش که متاسفانه باز هم سایز یک نداشت و مجبور شدم از مغازه های اطرافش کفش بگیرم براش. جی تکس و بنتون و همه مارکها رو مثـــــــــلا دارن ولی واضح و مبرهن است که اصل چین! واقعا ترجیح میدادم کفش ایرانی که خوب باشه بخرم تا چینی که به اسم مارک بهمون میدن.پلیور به درد بخوری که به دلم بشینه هم نیافتم ولی یکی براش گرفتم دیگه.فکر کنم کم کم باید همه مون رو بیاریم به بافتنی و بافندگی! قیمتها هم که واویلا. یعنی هر چی خودتون و نی نی هاتون دارن با پوف پوف سالم نگهدارید که قیمتها وحشتناک بالاست و تازه منت میگذارن که ما با این وضع اصلا به صرفه مون نیست و همین جنس که به شما میفروشیم خودمون نمیتونیم بخریم و از همین حرفای شیرین عقلانه که همه اینروز ها در هر بیزینسی مجبورن به هم تحویل بدند.

بعدشم برگشتیم خونه و رو دور تند کارامون رو کردیم که جوجه طلامون رو خواب کنیم. 

در اینجا از فرصت استفاده کرده و به آقای همسر عارض هستم که تا باشه از این جلسه ها طولانی طولانی!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

سارا ( مامان کیانوش)
30 آبان 92 16:55
عزیزمممممممممممم... به خاله اش رفته ....عاشق خش خش بازی رو برگهاست....... ما که از اول پاییز دهانمون کف کرده به پسر بفهمونیم اینا برگ درخته آشاگ نیست مادر جان .....خخخخ..... آشاگ همون آشغال می باشد به زبون شازده کیانوش ما.... بعدا نوشت : اضافه کنیم که ما کلا به سرعت خرید شما بسی غبطه خوردیم
الهه
پاسخ
الهی! انقدر که پسر طلا نظیف و تمیزه! با این زبونش عزیزم! خانوم نون، نفت، هر چی خونه کم و کسر داشتنید به طرفه العینی دستور بفرمایید میخریم میاریم ها!
مامان شاران
1 آذر 92 21:15
امیدوارم همیشه شاد باشید راستی چه باسلیقه لباسهای خوشگلی براش خریدی مبارکش باشه
الهه
پاسخ
به همچنین مهربان. ممنونم شما زیبا میبینید.
میم مثه محیا
1 آذر 92 22:28
ماشالله ننه الهه چشم بازارو در آوردی
الهه
پاسخ
ماشالله به جونتون! یعنی انقدر بدند خریدام؟!
مامانی باران
2 آذر 92 1:47
عزیزم اول آفرین به آقای پدر با این جلسات عالی که هوای الهه خانم رو در حین کار حسابی دارن... همیشه اینگونه باشند تمام پدرها... دوم چه گردش پاییزی دلچسبی آدرینا جون هم داره حسابی دلبر و استقلال طلب میشه، شکرخدا اجتماعی هم که هست دیگه چی بهتر از این یه هلوی خوشمزه... صد البته مامانی درکت میکنم و میدونم که این روزها در عین شیرینی حسابی باید ورزشکار بودددددد ... خسته نباشید... خرید ها هم عالی بودند خیلی با سلیقه و زیبا انتخاب شدند که انشاءالله مبارکش باشه و همه رو به شادی و سلامتی بپوشه در آخر ببخشید که انقدر طولانی شد از توصیف زیبای شما احساساتی شدم ...
الهه
پاسخ
من قربون شما و احساساتتون و کامنت به قول خودتون طولانیتون برم! و همچنین قربون اون دخمل مخمل که دلم میخواد زود زود ببینمش نازش کنم. مرسی از همه اظهار لطف و مهربانیتون و توجهتون
sima
2 آذر 92 7:23
سلام مبارک ادرینا جون باشه ، به سلامتی تنش کنه عزیزم سرعت خریدتون کفم رو برید.... و خیلی قابل تحسینه اون هم اگه با بچه رفته باشی خرید
الهه
پاسخ
سلام به روی ماهتون. ممنون از اظهار لطفتون. اصلا مگه این بچه اجازه میده من تا دستشویی تنها برم که تنها خرید برم؟! بله حضرت ایشان همانگونه که در پست شرح دادم تشریف داشتند و بسی آتشها در هنگام خرید سوزاندند.
مونا
3 آذر 92 12:53
سلام دوست جونم يه سوال تخصصي اين آرمن كه مي فرماييد كجاست كه ما هم بريم يه سري بزنيم آخه براي آدرين يه كفش مناسب مي خوام ولي پيدا نكردم از كاراي بهار و سنايي هم خوشم نيومد اين لباس ها و كفش هاي زيبا هم مبارك عسل خانوممون باشه الهي به شادي بپوشه عزيز دلم دست مامان و باباي خوش سليقش هم درد نكنه
الهه
پاسخ
عزیزم شماره و آدرس آرمن اینه 88841002 سنایی بالاتر از چهارراه شاهین پلاک 132 هم برای بچه هایی که مشکل خاصی تو پا دارند هم برای بقیه بچه ها کفش های خوب و طبی داره. خودشون کارشناسند و بسته به پای بچه کفش پیشنهاد میکنند. خیلی قدیمی و با تجربه و کهنه کارند. قبلش زنگ بزنید که سایز 1 داشته باشند. ممنون از اظهار لطفتون به آدرینا و سلیقه مامان باباش!