گردش پاییزی - خرید زمستانی
دیروز قرار بود بابا چند تا جلسه پشت سر هم داشته باشه و خیلی دیر تر از روتینش بیاد خونه. مامان گفت چه کنه چه نکنه که تا غروب دخترش حوصله اش سر نره که تدارک دید نی نیش رو ببره ددر. در همین حین بود که بابا تماس گرفت که دو تا از جلسه ها کنسل شدن و داره میاد خونه. آقا از شما چه پنهون یـــــــــــــــک خوشحال شدیم که نگو ونپرس. خلاصه شال و کلاه کردیم و رفتیم کاخ سعد آباد که دخترمون کمی با مناظر پاییزی صفا کنه. ولی میترسیدم مثل چی که وای تو اون هوای خیلی خنک و سرد سرماخوردگی آدرینا بدتر نشه چون تازه تازه داره کمی بهتر میشه. تازه تجربه اینکه تو هوای سرد ببرمش بیرون رو هم نداشتم . نی نی کوشولو بود تو ماشین تو سبد حمل لالا میکرد میرفتیم جایی کار داشتیم ولی الان که ماشالله حسابی میخواد بدو بدو کنه میترسیدم سرما بازم کار بده دستمون.
خلاصه رفتیم و مناظر و هوا عالی عالی بود و محوطه خلوت.
اینم آدرینا در حال بدو بدو و خش خش بازی با برگها
و البته آدرینا از هیچ شیطنت و بد قلقی کوتاهی نکرد.
اصرار داشت خودش راه که چه عرض کنم، بدوه. یعنی تو اون سر بالایی سرازیریها میدوید! نمیخواستم جلو بدو بدوش رو بگیرم ولی میترسیدم کنترلش رو از دست بده با اونهمه لباس و شیب تند. یکی دو بار هم زمین خورد و اساسی گریه کرد ولی باز تن به اومدن به بغل نداد که نداد! با هر رهگذری خوش و بش و بای بای میکرد و حسابی دل میبرد. یه خانوم جوانی اصلا با ما همراه شد که بیشتر با آدرینا صفا کنند و دل و قلوه رد و بدل کنند! اصولا احساس میکنم این بچه ما زیادی اجتماعی تشریف دارند! به یه دسته سربازهم بای بای میکرد و صفشون رو به هم ریخت حسابی!
بعدشم گیر داده بود که یا سوئیچهای بابا و یا دوربین دیجیتال بیچاره مامان دستش باشه تو اون بدو بدو ها . حالا اگر دستش نگه میداشت یه چیزی دوربین یا سوئیچ رو میگرفت و صاف میبرد تو دهنش. هر چی هم تلاش میکردیم نمیتونستیم از سرش بندازیم . خلاصه درد سرتون ندم بعد از کلی با برگها بازی کردن و بدو بدو و دوربین بخور، سوئیچ بخور، زمین بخور ، گریه زاری کن، خودت رو بمال به زمین و زمان ، چرخهای هر ماشینی که پارک شده رو زیارت کن و ... به زور و زحمت و با گریه و زاری زدیم بیرون.
خوب تا اینجاش که خیلی به من یکی که خوش گذشته بود! تو اون سرما خیس عرق بودم انقدر که این بچه عزیزم جز جیگر داد به من.
بعدشم رفتیم ناهار و انقدر ماشالله آدرینا جونم اونجا هم همکاری شدیدالحنی باهامون داشت که کم مونده بود من و بابا رسما بشینیم گریه کنیم! من که دیگه بی خیال غذا شدم گفتم بغلم باشه و با هم باشیم و سرش رو یه جوری بند کنم و یهو ورق برگشت و آدرینا تو همون بغلم کمی غذا خورد و بعدشم شیر خورد و لالا. ما هم که بی جنبه ایم و زود پر رو میشیم با آقای همسر کارامون رو مرور کردیم که ببینیم طبق معمول که در میاییم بیرون میخواهیم چند تا از کارامون رو هم انجام بدیم چه کارایی رو الان میشه رفت سراغش. دیدیم اوه اوه، وضع لیست کارهای بیرون خیلی خراب و طول و طویله. در نتیجه شیر یا خط انداختیم و قرار شد بریم خرید لباس و پوشاک زمستانی برای آدرینا. متاسفانه بیشتر لباسهای زمستانیش الان سایزش نیستند و تا سال بعد هم مطمئنا کوچک خواهند شد و کفش وپوتین و کتونی و پلیور و پالتو و کاپشن به خصوص نوعیش که بشه باهاش رفت تو دل برف و بارون و اینجور چیزها هم لازم داشت. یه کلاه هم بایــــــــــــد میخریدم از اینا که بتونم زیر گردنش محکمش کنم نتونه دیگه از سرش در بیاره انقدر که این بچه ما با کلاه مشکل داره و تا میذاریم سرش فرتی در میاره. (الان که فکر میکنم میبینم این بچه ما کفش، کلاه، تل ، و کلا هیچ چیز اضافه بر سازمانی رو دوست نداره و همیشه با حد اقل لباس ممکن به سختی میسازه!)
نتیجه خرید 1.5 ساعته مون شد این (بگو ماشالله به سرعت خرید ننه الهه!)
تو این خرید ها یعنی آدرینا شیطونی کرد ها! خوب طبیعتا تو پاساژ نی نی های زیادی هستند. از کنار هیچ کدوم تا کلی چاق سلامتی نکنه مگه رد میشه؟! فقط هم که باید خودش راه بره و بغل نمیاد. راه به راه و وقت و بی وقت سفارش می می میدن و اصلا هم کار نداره اینجا وسط چهار راهه یا وسط پاساژ. اونموقع که میخواد (که ماشالله 5 دقیقه یه باره!) میخواد و دیگه کاری به مکان و زمان نداره. خلاصه اگر جایی دیدین یه دختری از سینه ننه اش آویزونه و هر پنج دقیقه یه بار میره بالا و میاد پایین بدونید اون من و آدرینا هستیم! داریم براش کفش میپوشونیم کفش رو در میاره صاف میبره دهنش... دیگه میخوام خودم رو بکشم از دست اینکه هر چیزی رو میکنه دهنش. تا تونست خودش رو مالید به در و دیوار و زمین و زمان.
خلاصه از اون پاساژ رفتیم آرمن برای خرید کفش که متاسفانه باز هم سایز یک نداشت و مجبور شدم از مغازه های اطرافش کفش بگیرم براش. جی تکس و بنتون و همه مارکها رو مثـــــــــلا دارن ولی واضح و مبرهن است که اصل چین! واقعا ترجیح میدادم کفش ایرانی که خوب باشه بخرم تا چینی که به اسم مارک بهمون میدن.پلیور به درد بخوری که به دلم بشینه هم نیافتم ولی یکی براش گرفتم دیگه.فکر کنم کم کم باید همه مون رو بیاریم به بافتنی و بافندگی! قیمتها هم که واویلا. یعنی هر چی خودتون و نی نی هاتون دارن با پوف پوف سالم نگهدارید که قیمتها وحشتناک بالاست و تازه منت میگذارن که ما با این وضع اصلا به صرفه مون نیست و همین جنس که به شما میفروشیم خودمون نمیتونیم بخریم و از همین حرفای شیرین عقلانه که همه اینروز ها در هر بیزینسی مجبورن به هم تحویل بدند.
بعدشم برگشتیم خونه و رو دور تند کارامون رو کردیم که جوجه طلامون رو خواب کنیم.
در اینجا از فرصت استفاده کرده و به آقای همسر عارض هستم که تا باشه از این جلسه ها طولانی طولانی!