آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا مامان رو به عرش میبره

1392/9/3 3:11
نویسنده : الهه
250 بازدید
اشتراک گذاری

نصفه شبه

فردا هم باید صبح زود پا شم

ولی مینویسم چون نمیخوام یادم بره کی و چطوری اتفاق افتاد

یک هفته ده روزی هست که خیلی به خاطر یک سری تغییرو تحولات مشغولیم

حتی جمعه بابا تقریبا هیچ خونه نبود و مرتب در رفت و آمد برای انجام کارها

من و دخترم داشتیم بازی میکردیم

بعد از کلی بازی من روی زمین ادای کسی که غش میکنه و ولو میشه رو در آوردم و ولو شدم

دخترم اومد نزدیک

و بی مقدمه

دستهاش رو انداخت دور گردنم

و لبهای قشنگ و نازش رو چسبوند به صورتم

و نمیدونم چندتا

ولی چندین و چند بار مامان رو بوسید

بوس به معنای واقعی

یعنی با صدا

یعنی با جمع شدن و فشرده شدن لب روی صورت طرف مقابل

پشت سر هم  و با لبخند

ماچ ماچ ماچ ماچ!

همین طور ماچ پشت سر هم از اینور و از اونور

انقد ناگهانی بود که واقعا نمیتونستم خودم رو جمع و جور کنم

تا چند تای اول درکی از ماجرا نداشتم

و وقتی فهمیدم که این دختر داره چه با مادرش میکنه

آب شدم 

ذوب شدم

این یعنی چی خدا؟!

در آغوش کشیدمش

و شاید تقریبا با گریه ازش تشکر کردم

آیا من شایسته این همه مهربانی این فرشته مهربان و کوچک هستم که اینطور من رو با محبت و مهربانی خودش شرمسار میکنه؟

مدتی به هم نگاه کردیم، چشم در چشم

اصلا نمیدونستم چی کار کنم

قربون صدقه اش میرفتم و میلرزید قلبم از حسی که بهم داده بود 

از سیزده ماهگیش بوس میکنه 

لبش رو میگذاره رو صورت و تری با طراوت لبای نازش میخوره به پوست صورتت

ولی اینها فرق داشت

بوس واقعی واقعی بود

از اونروز  هر چند ساعت یه بار بوس های تکی یا دوتایی داریم :)

گذشت تا امروز

امروز یهویی در یه موقعیتی

با دستای کوچولوش صورتم رو گرفت میون دستاش

و ...

به اصرار لباش رو چسبوند به لبهام!

 تا الان هرگز از لبش نبوسیدیمش

و هرگز بوسه از لب ندیده

اصولا ما ماهواره نمیبینیم که بخواد مثلا چنین چیزی دیده باشه

ولی به اصرار لبش رو میچسبوند به لبم

من از مماخش بوسش میکنما!

ولی لب هرگز

نمیدونم خلاصه چه حکمتیه و چی تو ذهن دخترکم هست

ولی هر چی هست با این کاراش من  رو خیلی به عرش برد

و در عین حال مسئولیتم رو سنگین تر کرد

که  بیش از پیش باهاش مهربان باشم

و بیش از پیش براش وقت و حوصله بگذرام

و بازم بیش از پیش سعی کنم که کودکی خوبی داشته باشه

خدایا شکرت که یه فرشته کوچولوی مهربان که در عین حال با عزت نفس و متکی به خوده بهمون دادی تا در کنارش خوبی ها رو هر لحظه حس کنیم و باور کنیم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان مریم
3 آذر 92 9:56
زیباترین حس دنیاست ..هزاران بار شکر که مادریم.. همه ی پستای عکسدار را با ولع نگاه کردیم بدنبال عکسی از پرنسس کوچولو ولی
الهه
پاسخ
واقعا هم از زیباترین های زندگیه. مرسی که حسم رو حس کردید. آبجی شما یه ایمیل تو خصوصی بذار اون با من!
مونا
3 آذر 92 12:49
الهه جونم اشك در چشمام جمع شد واقعاً احساساتت رو خيلي زيبا بيان مي كني الهي من قربون اون شازده خانوم برم كه اينقدر خودش رو تو دل مامان و باباي مهربونش جا كرده من از ته دلم آرزو مي كنم كه بتونيم ماماناي خوبي براي اين فرشته هاي كوچولو باشيم و بتونن از كودكيشون به بهترين نحو استفاده كنن و هميشه شاد باشن
الهه
پاسخ
الهی! عزیزم. نمیخوام اشک به چشماتون بیاد خانوم. ممنون از اظهار لطفتون . شما با حس قشنگ میخونید. خدا نکنه خاله جونش. خدا از دهنتون بشنوه. الهی براشون خوب باشیم یا حداقل اینه که بد نباشیم!
مامانی باران
3 آذر 92 16:42
وای هورااااااااااااا چه عالی، چه شیرین، چه دلچسب مامان الهه؛ نوش جان ، گوارای وجودت باشه این عصاره عشق فرشته کوچولو لطفاًاز طرف خاله مرضیه هم از مماخ خوشگلش ببوسین
الهه
پاسخ
ممنونم مامان باران جونم. با کلمات بی نهایت قشنگ و مثبت شما بیشتر گوارای وجودم شد . ما هم شما رو میبوسیم.
مامان شاران
3 آذر 92 18:24
الهه جون بابت اون مطلب ازت ممنونم گلم راستی این مطلب و این حستون خیلی زیبا بود حس عاشقانه مادرانه بغض و توی گلوی منم آورد
الهه
پاسخ
خواهش میکنم شادی جان. اختیار دارید. خوب انقدر که خوبید و مامان خوبی هستید حس میکنید حسم رو ولی خدا نکنه بغض تو گلوی دوستی بیارم حتی از نوع زیبای مادرانه
مامان عطا
4 آذر 92 19:37
سلام دوست گلم یادم نیست قبلا با شما اشنایی داشتم یا نه ولی ظاهرا شما قبلا به وبلاگ پسرم سر زدین. ممنونم که به فکر پسرمی.درمورد صندلی ماشین که گفته بودی.پسرم داره ولی متاسفانه توش نمیشینه و اگرم بشینه نمیذاره کمربندشو ببندیم. یکمم که تو صندلی عقب میشینه گریه میکنه که میام جلو. بازم متشکرم ازت امیدوارم دوباره بیای به وبلاگمون. اگر با تبادل لینک موافق بودی بهم خبر بده.
الهه
پاسخ
سلام. بله شما و من قبلا در یک روز با هم وبلاگ بچه هامون رو آپدیت کرده بودیم و به هم سر زده بودیم و باب آشنایی شده بود و چند شب پیش دوباره با هم آپدیت کردیم و بابی شد که یادتون بیفتم و بهتون سر بزنم مجدد ببخشید از تذکرم. صندلی ماشین و مواردی که مربوط به سلامت و ایمنی هست باید قاشع بود تا بچه بدونه که این یه بایده. این رو من نمی گم ها. مادر کافی جو فراست رو بخونید همین رو میگه. ممنونم از اظهار لطفی که کردین در خصوصی. خصوصی خدمت میرسم.
azin
6 آذر 92 18:54
و چه زیبا یک مادر مینویسد از عشقش....
الهه
پاسخ
قربون آذینم برم با اون جواهر نازش . مرسی عزیزم از اظهار لطفتون
سارا ( مامان کیانوش)
7 آذر 92 16:10
الهه عزیزم بابت نظرت ممنون ... والا منم نمیدونم کشف زیر و روی زندگی دیگران چه لذتی داره ... به هر حال بوسسسسسسسسسسسس
الهه
پاسخ
خواهش میکنم عزیزم. من وقت نمیکنم به چیزهای واجب زندگی خودم برسم. اونوقت چطور بعضی ها توی ریز ترین مسائل یه دوست وبلاگی ریز میشن؟ اصلا نمیفهمم!
مامان شاران
7 آذر 92 17:32
سلام الهه جون دلم برات تنگ شده دوستم راستی عزیزم عکس آدرینای گلم تو پستها چرا نمیذاری قول میدم یهو قورتش ندم و بچلونمش
الهه
پاسخ
سلام نازنین. ما بیشتر به خدا شما لطف دارید. در مورد عکس یه مقدار توضیحش مفصله که تو اولین فرصت به عرضتون میرسونم و الا که شما و بقیه دوستان عزیز و مهربانید.
مامان شاران
9 آذر 92 16:01