آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا و اولین برف زمستان 92

1392/9/14 17:21
نویسنده : الهه
389 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز آقای همسر عزیز سفارشهای سبزی که داده بودیم رو تحویل گرفته بود و آورد خونه و تا پاسی از شب مشغول سرخ کن، تفت بده، بسته بندی کن بودیم. تازه نمیدونم چرا خدا زد پس سرم و با خمیر یوفکایی که داشتم تازه دو مدل هم یوفکا آماده کردم و آی چرب و چیل خوردیم که داشتیم سکته میکردیم! خلاصه نصفه شب بود که بالاخره خلاص شدم و بعد که اجاق گاز خاموش شد احساس کردم هی ددم وای! چه خونه سرده، دور افتادم همه رادیاتورها رو باز کردن تا اینکه چشمم خورد به کوچه و دیدم بـــــــــــــــه!

برف میبارد، برف! (این شعر رو آخ که خیلی دوست میدارما، اصلا به دلم چنگ میزنه این شعر)

هیچی دیگه بازم دور افتادم روی آدرینا و باباش پتو درست درمون انداختن و کنترل درجه حرارت اتاقها. صبح ساعت هفت که همسر میرفت دیگه قشنگ برف نشسته بود و اگر شهرداری برق روبی نکرده بود کوچه رو عمرا کسی میتونست ماشین در بیاره از پارکینگش.

ساعت حدود یازده آدرینا بیدار شد و بلافاصله حتی قبل از تعویض و دست صورت شستن! در حالیکه شیشه آبش دستش بود  دوربین به دست اومدیم پشت پنجره . بچه ام اول هی نگاه کرد بازم نگاه کرد بازم نگاه کرد و چون نمیتونست درک کنه چه خبره شروع کرد از اون صداهای "اه" کشیده متعجبانه از خودش در آوردن. بعد که توضیح دادم این چیه و چه خبره و اسمش چیه میگفت"بف" ! بعد یهویی جلوی هره پنجره آب دید (یه کم برفهایی که از هره بالایی ریخته بودن آب شده بودن) شروع کرد آبه آبه گفتن و بعد یهویی زد به صحرای کربلا و فکر کرد بارونه و "بارو" میگفت که باز براش توضیح دادم ننه جان این برفه با بارون فرق میکنه! (آخه چند روز پیشا هم جلسه آموزش وات ایز بارون داشتیم!)

بعدش مثل این آدم بزرگا که یه نوشیدنی داغ میگیرن دستشون و در سکوت از پشت پنجره برف رو تماشا میکنن یه دو دقیقه ای ساکت وایساد و آبش رو میخورد و نگاه میکرد عزیزملبخند

 

دیگه تا خود الان که ناهارش رو دادم و بیهوش شده هر چند دقیقه یه بار بچه ام میره با یه ژست فیلسوفانه پشت پنجره وایمیسه و به برف نگاه میکنه!

 

 

البته سال پیش هم بسی برف دیده ولی خوب نی نی کوشولوی خوابالویی بیش نبود اونموقع ها

حتی تو برف یه عالمه عکس خوشگل ژورنالی داره از سال پیش

ولی طبیعتا امسال بزرگتر شده و قوه ادراکش اصلا قابل مقایسه با سال پیش نیست طبعا.

خالا ببینم چی میشه

شاید شاید شاید قول نمیدما! ولی شاید فردا اون لباس خفن هاش رو تنش کردم   و بردم انداختمش تو برفا برای خودش کیف کنه و یخ برنه!

پی نوشت: برف رو خیلی خیلی دوست دارم . اصلا یه جوری من رو هایپر میکنه! ولی تا حالا نشده که همزمان با لذت بردن از دیدن مناظر برفی یه غمی ته دلم نشینه برای اونایی که برف براشون شادی نمیاره، بدبختی مضاعف میاره و جان پناهی ندارن که توش بخزند و یخ نکنند. تصورشم وحشتناکه...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

الهام مامان محیا
15 آذر 92 11:34
مرسی عزیزم که وبلاگمون اومدی و خوشت اومده وبلاگ شما هم از هر لحاظ محتوا کامله ولی چرا عکس آدرینا جون خیلی کمه و قالب کودکانه نداره؟؟؟؟؟؟ خیلی از پست هاتو خوندم زود زود بیا پیشمون عزیز با لینک موافقی؟؟؟؟
الهه
پاسخ
سلام الهام خانوم. خواهش میکنم. خوب ماشالله خیلی با سلیقه اید و مشخصه کلی وقت صرف وبلاگتون میکنید خوب معلومه آدم خوشش میاد دیگه والا در مورد عکس آدرینادیگه فکر میکنم باید یه پست بگذارم در توضیحش به احترام همه دوستانی که پرسیدند یا میپرسند. در مورد قالب هم تا حالا بهش فکر نکردم ولی الان با پرسش شما بهش فکر کردم و دیدم فعلا که همه خواننده ها بزرگسالند تا خودش هم بتونه بخونه(اگر تا اونروز وبلاگی مونده باشه اساسا!) دیگه یه خانوم خانوماست و کودک نیست! نمیدونم شاید مال اینه که خودم اینجوری راحت ترم. بدون افکت و مخلفات! تازه این وبلاگها هستند که مثلا موس آدم رو جک و جونور میکنند اصلا نمیتونم باهاشون کار کنم یا کلی باران قلب و شکلک و موسیقی و گرافیک های دیگه میزارن پیج سنگین میشه، آدم سختش میشه. نمیدونم سلیقه ایه ولی انگار من اینطوری ساده اش رو بیشتر دوست دارم؟! یعنی کلا ساده و کلاسیک پسندم خواهر در مورد لینک هم چرا که نه. با کمال میل.
شازده امیر و رها بانو
15 آذر 92 11:37
آی برف بازی مزه میده اینجا برف نمیاد شما برفشو میبینید ما سوزشو میخوریم اما 2 هفته پیش جاتون خالی بخاطر امیر زدیم به جاده برف بازی کردیم ای خوش گذشت ولی خیلی سرد بود ای جونم به آدرینای باهوش و قشنگم که میفهمه برف چیه رها که کلی گریه کرد تا گذاشتیمش روی برفا باید ببینم عکس العمل آدرینا جون چیه راستی سبزیها هم به سلامتی عزیزم به خوشی مصرف کنین
الهه
پاسخ
ای خانم. حالا دو زار برف باریده تو این بیغوله بد آب و هوا دلمون الکی خوش بشه! خوشحالم خوش گذشته. همیشه به شادی و گردش. شاید رها سردش شده یا از چیزی ترسیده؟ آدرینا کنجکاوه، احتمالا اگر راضی بشه لحظه ای لطف کنه و از من جدا بشه احتمالا پدر برفها رو در بیاره. البته الان تو خونه از دولت سر رادیاتورها مفهوم حسی داغ و سرد رو میدونه. ممنون بابت آروزی خوبت. تا الان که همش داریم از همون سبزیها غذا درست میکنیم مثل عقده ایها!
مامان مریم
16 آذر 92 9:59
دقیقا همینطوره برف با همه ی سردیش انرژیه عجیبی به آدم میده..البته بدون درنظر گرفتن پی نوشتت.. الهه جان دل آدمو آّب میکنی دیگه عکس ژورنالیه خوشگل و آدرینای شازده کوچولو میون برفا و ما هم همچنان درکف دلم برف خواست و یه فنجون قهوه ی داغ و یه صندلی و یه پنجره ی بخارگرفته و یه نگاه فیلسوفانه مثل مال آدرینا
الهه
پاسخ
من و آدرینا شما را به دیدن عکس ژورنالی همراه نوشیدنی داغ و یک پنجره رو به یخما دعوت میکنیم عزیزم
مامان شاران
16 آذر 92 18:07
واقعا برف خیلی زیباست و ارامش خاصی داره
الهه
پاسخ
آخ جان یه هم سلیقه دیگه!
مامانی باران
17 آذر 92 3:03
فدای خانم نازنازی که ژست فیلسوفانه میگیره عسلم هر چی مامان از اون لباس خفن خوشگل ها داد بپوش که خدای نکرده سرما نخوری عروسکم (هرچند که مطمئنم خیلی خانمی سر لباس مامان رو اذیت نمیکنی) بعدشم برو صفا کن برای خودت، برف بازی خیلی کیف داره
الهه
پاسخ
خدا نکنه خاله مهربانش. زنده و سلامت باشید. آدرینا میگه چشم خاله جون ولی خداییش هم سر لباس بدک نیست همکاریش
مونا
18 آذر 92 20:21
ای من قربون این دخترک فشنم برم که همش مامان جونش در حال عکس انداختن ازش در لحظه های به یاد موندیه ولی دوست جونم اونجا برف اومد و اینجا بارون و آدرین ما متاسفانه هنوز برف زمستان امسال رو ندیده امیدوارم که به زودی یه عالمه برف بیاد و همه جای این شهر رو سفیدپوش کنه و ما بتونیم دوباره این جوجه ها رو ببریم برف بازی
الهه
پاسخ
خدا نکنخ خاله جونش، زنده وسلامت باشید. بابا شما که خودتون آخر عکاسی در شرایط بجرانی هستید! این دفعه تا برف بزنه خبرتون میکنم