آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا روی مامان را کم میکند!

1392/12/23 2:01
نویسنده : الهه
273 بازدید
اشتراک گذاری

اینروز ها خوابیدنمون ماجراها و ابعاد جدیدی پیدا کرده و برای خودش داستانی داره

بعد از کلی گیس و گیس کشی سر تعویض و کرم زدن ها و لباس خواب پوشیدن با کلی ناز و غمزه به اتاق خواب آدرینا میریم. همه چراغها خاموش و حتی کورسویی هم نباید از لای درز در ها و یا پرده کلفت مخصوص ضد نور پنجره مون بیاد تو و الا از همون یه ریزه نور استفاده کرده و پا میشیم برای گشت و گذار و دل و روده کمد ها رو برای بار دو هزارم ریختن بیرون. وقتی بالاخره رضایت میدیم دراز بکشیم در هزار و یک مدل اعم از گهی زین به پشت و گهی پشت به زین می می میخوریم.در این حین انواع و اقسام حرکتهای ژانگولری مثل هلیکوپتری زدن و چرخیدن 360 درجه ای به مرکزیت سینه مامان و خیمه زدن رو سر و کله مامان و غیره رو داریم.

توجه کنید همه این اعمال در حالی که خوابمون میاد و خدا بخواد قراره بخوابیم ازمون سر میزنه و مسلما مامان کلی هم انواع و اقسام ضربات به سر و صورت و سینه و شکم و حتی پاها از آدرینا دریافت میکنه

بعد مامان کم کم خسته میشه

دست و پاش شروع به گز گز میکنه و بعد از یه مدت دیگه درد و سوزش به حد غیر قابل تحملی میرسه

بعد مامان جسارت میکنه و به آدرینا میگه می می بس...

وای امان، وای پناه بر خدا

جیغ، داد، گریه، چنگ و در صورت امکان گاز و ضربه های کاری به هر جایی دم دستمون باشه نثار مامان میکنیم

بعد مامان میگه شیر بخوریم و با کلی غر و بد اخلاقی یه قلپ شیر میخوریم

هنوز یه قلپ نرفته پایین یادمون میاد تشنه مونه

خوب مامان فکر اینجا رو هم کرده و بلافاصله شیشه آبخوریمون چپونده میشه تو دهنمون

بعد باز دوباره شیر

باز دوباره آب

و.... هزار بار این پروسه همراه با کل جرکات ژآنگولری که وصفش رفت انجام میشه

بعد دوباره میگیم ممه! بعد دوباره چون مامان مقاومت میکنه و دستمون رو خونده که همه این بازیها برای چه منظوریه بازم حسابی دعوامون میشه و بزن و بزن و کتک کاری و جیغ و هوار میکنیم

حـــــــــــــــــــالا

همه اینا رو گفتم که برسم به اینجا که

پریروز بعد از 1.5 ساعت مادر آزاری به شرحی که روالش عرض شد  برای عملیات خواب میان روزی، آدرینایی که سر خوبالو بودنش بهانه گرفته بود و با گریه و ضرب و زور به من فهموند لالا داره  ولی بعد من رو یه ساعت و نیم معطل کرده بود و نخوابیده بود یهو شروع کرد به هر هر خندیدن و به زبون خودش خاطره تعریف کردن و حتی در این بین هم از اظهار لطف یدی و فیزیکی به من کوتاهی نکرد. دیگه واقعا یه لحظه داغ کردم

جدی جدی عصبانی شدم که ای بابا

با اینهمه درد دست و پا به این بچه شیر بده

هی وایسا ازش کتک بخور شوخ شوخکی

همه تنت بشه اثر چنگ و گازهاش

بعدم نخوابه 

مسخره کرده ها

خلاصه که عصبانی شدم اساسی و معلوم بود آدرینا هم فهمید که من عادی نیستم و خیلی عصبیم

دیدم دارم خیلی داغ میکنم و الانه که کنترلم رو از دست بدم و بپرم به آدرینا و دعواش کنم

به همین خاطر در جا پاشدم و زدم از اتاق خواب آدرینا یا همان اتاق شکنجه بنده بیرون

رفتم تو اتاق خواب خودمون و در رو بستم چون آدرینا این روزها به معنای واقعی کلمه یه چسب تمام عیاره و کلافه ام میکنه انقدر وابستگیش زیاده و میدونستم پشت سرم الان میاد و منم عصبانیم ممکنه واقعا یه لحظه کنترلم رو از دست بدم و داد بزنم سرش

خلاصه چند تا نفس عمیق کشیدم و پنجره رو باز کردم هوای خنک بخوره تو سر و صورتم که زودی اوکی شم که الانه که آدرینا با گریه هاش مجبورم میکنه از در برم بیرون کم نیارم

ولی با اجازه تون چند ثانیه شد یه دقیقه و چند دقیقه ولی از آدرینا صدایی نبود!

یعنی نه گریه و نه مامان  مامان گفتن و ...

فکر کردم شاید با چیز سرگرم شده حواسش نیست

بعد یهو کله ام داغ شد جون معمولا بچه ها وقتی ساکتند معمولا بعدش باید منتظر وقوع یه فاجعه یا خرابکاری بود

گفتم وای نکنه رفته باشه سراغ کارهای خطرناک، نکنه به برق دست زده...

خلاصه از ترس و دلشوره یه دفعه ای نفهمیدم کی در رو باز کردم و رفتم بیرون

فکر میکنید چی دیدم؟! نه واقعا فکر میکنید چی دیدم؟!

خانوم مغرور کله شق قد تو جاش دراز کشیده بود و داشت چرت میزد

یعنی فکر کن اون تونسته بود بر خلاف همیشه خودش رو کنترل کنه و مدیریت کنه که نیاد دنبال من ولی من نتونستم که نرم سراغش!

البته حتما همه قبول دارید که من به دلیل نگرانی از اتفاقات رفتم سراغش دیگه؟! و الا مگه من کم میارم اصلا هیچ وقت؟!

یعنی شما ببین که این فسقل خانوم خودش میدونست که تا حد جنون من رو عصبانی کرده و من الان یه جورایی ازش قهر کردم و در حالیکه همیشه 5 ثانیه دور از من بند نمیشه این بار خودش رو مدیریت کرد که نیاد پشت سرم زار بزنه که یه وقت براش حرف در نیارم منت کشی کرده!

نه شما واقعا فکر کن یه لحظه ببین من با کی زندگی میکنم!!

خدا به داد من بدبخت برسه که این بزرگ بشه چی میخواد بشه؟!

خدایا خودم رو به تو میسپارم! 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

دلسارا
27 اسفند 92 2:38
عزيزم قلمت بينظيره. دلسا اصلا به من وابسته نيست. اما من نفسم براش ميره. خدا دخترت رو نگه داره برات
الهه
پاسخ
خانوم چوب نزنید من رو . شرمنده میکنید. ممنونم از لطفتون.باور نمیکنم! دلسا به شما وابسته نیست؟! چه جالب. والا وابسته باشند یه جوره نباشند یه جور دیگه ادم ناراحته ولی مهم اینه که دلسا گلی تونسته بالاترین درجه از عشق رو به شما بچشون
مامان مهيار
3 اردیبهشت 93 0:43
اي جوونم .. عزيز دلم ..