بزن دست قشنگه رو به افتخار اولین جمله سه کلمه ای!
زمان : دو ساعت پیش
مکان: اتاق لالای آدرینا
موقعیت: دست در دست و گردن و دراز کش و تلاش برای خواباندن شازده خانوم و البته تلاش آدرینا برای نخوابیدن
جمله ادا شده توسط آدرینا: جوجو بیا پیشم!!
وضعیت مامان بعد از شنیدن این جمله: جیغ و سوت و کف و هورا و ذوق مرگ شدگی البته همه تو دلی در حدی که دلش هنوزم درد میکنه از شدت خود داری برای انعکاس بیرونی شادیش
جمله ادا شده توسط مامان: (با صدای یواش و از ته گلو بخونید) عزیزم جوجو رفته لالا کرده تا فردا صبح بیاد پیشت. خوب گوش کن ببین هیچ صدایی نمیاد. همه لالا هستن الان. همه خوابیدند.
پی نوشت یک: جا موندم ازت شازده خانومم. فرصت نمیدی حتی شیرین زبانیها و کلمات جدیدت رو پیش خودم یه بار مرور کنم چه برسه بخوام ثبتش کنم
پی نوشته دو: شب روزی که با آدرینا بازی "صدا" میکردیم و به طور کامل با مفهوم صدا آشنا شده بود گوشش تیز شده بود برای شنیدن هر صدایی تا به محض شنیدن بگوید: "صدا" شب موقع خواب در موقعیت مشابه امشب که من میخواستم با تکیه به بی صدا بودن جهان و جهانیان به او بفهمانم که دیگر راهی نیست و وقت خواب است یهویی این شکم بد مصب موقع نشناس من یک صدای قار و قوری در آورد که بیا وببین و در آمدن این صدا همان و آدرینای شاد و خوشحال جهیده از بغل من همان که با خوشحالی میگفت: "صدا، صدا"!!!