یه مامان بی اعصاب!
اینروزها من یک فقره مامان بی اعصابم
دلیلش رو هم میدونم و هم نه
درمانش رو اصلا نمیدونم! چون راههای درمانی که روی من میدونم جواب میده نیاز به آرامش و تمرکز و کمی تنهایی داره که خوب در حال حاضر عملا این موارد غیر ممکنه.
دارم هی واکاوی و تست میکنم که زودتر خوب بشم و راههای بی نیاز از تنهایی و آرامش رو پیدا کنم و اجرا کنم ولی مطمئن نیستم به این زودی این روشها جواب بده.
در این راستا امروز اول زدم به کار درمانی
یعنی اینکه به سگ درونم که خیلی فعال شده این روزها گفتم جانم شما یه کم ساکت و اجازه دادم کلفت (Kolfat not koloft!) درونم از عصر بیفته رو دور بشور بساب
به بابای آدرینا هم گفتم ببین این بچه رو نگه دار. فقط نگهش دار، خوب؟
البته جا داره در اینجا یک تشکر ویژه از آقای همسر کنم چون سر ظهری هم که اس ام اس احوالپرسی داده بودند و من در جواب گفتم بی حوصله ام از اتوبان کرج دور زدند و به سمت خونه آمدند تا به جای ساعت هفت و هشت که قرار بود خونه باشند سریع السیر خودشون رو برسونند خونه تا مرهم دلمون باشند. خیلی مرسی. خیلی لطف بزرگی به من و این آدرینای طفل معصوم بود که اینروزها دلم براش کبابه از بس اون بزرگتر منه و من رو تحمل میکنه و برام مادری میکنه. من بمیرم نباشم که اینطور شده اوضاع و انقدر ناراحتم که اصلا نمیتونم بیانش کنم
خلاصه کلفت درون حسابی افتاد رو دور بشور و بساب و بماند این وسط آدرینا چقدر بغلم بغلم کرد و چقدر خودش رو کوبید به زمین و زمان تا من رو مجبور کنه کارم رو ول کنم و برم ور دلش .خوب که کلفت درون خودش رو با کار درمانی تمرین و ورزش داد و کارا تموم شد و البته بعد از شستن حمام دستشویی یه دوش حسابی گرفتم و آقای همسر هم شام سفارش دادن و میز آماده کردن و با هم غذایی خوردیم و بعدش ماشالله آدرینا انقدر انرژی داشت که دو نفره یه ساعت و نیم باهاش بازی کردیم باز داشت میدوید!
یعنی همین امشب به خدا این بچه چند کیلومتری با حد اکثر سرعت ممکن برای سن خودش دوید ! بعدشم برای اولین بار من و باباش گذاشتیمش تو پتو و تابش دادیم که خیـــــــــــــــــــــــــــــلی خیلی خوشش اومده بود و دیگه ول کن نبود.آخه خدا رو شکر آدرینا کولیکی نبود و روش خوابوندنشم از اول سعی کردم دراز کشیده و بدون نیاز به انواع و اقسام تکون دادن باشه! اینه که تا حالا این مدلی تاب نخورده بود ولی انقدر خوشش اومد که اصلا پشیمون شدم از پیشنهادم! مگه ول میکرد؟ تا با پتو می آوردیمش پایین جیغ بود و گریه و اشک. با هزار دوز و کلک توجهش رو به تابش جلب کردیم و رو تاب خودش کلی تاب خورد و شعر خوندیم تازه بعدشم گیر داد که همه عروسکهاش که رو زمین بودن از قبیل خرسی و مرغی و اسبه و ... باید تاب بخورند. با مزه اش که باعث شد غش کنم از خنده این بود که وقتی دیگه همه عروسکها به مقدار کافی و وافی تاب خورده بودند و هر چی چشم چرخوند دید دیگه نمیتونه به هیچی بند کنه گیر داد که " چار پایه بیذار تاب تاب بخوره"! بله! ایشون این روزها بسیار بسیار به بودن در ارتفاعات علاقه مند شدن و چهارپایه دوست خیلی صمیمیشون شده و همین شد که چهار پایه هم از لطف ایشون بی نصیب نموندند و تاب خوردند.تازه به باباشم میگه: " بابایی برو دوبین بیار عسک بیگیر" ! بابا هم اطاعت امر کردند و نتیجه عکاسی از صحنه با شکوه تاب خوردن چهار پایه رو ملاحظه میفرمایید:
تازه کلی هم داستان داشتیم سر اینکه چطوری چهار پایه اش رو تو تابش جا بده
خلاصه بعد از مراسم جانکاه تعویض پوشک و لباس و مسواک زدن و آماده شدن برای خواب و رفتن به اتاق خواب و شیر خوردن و چه و چه و چه بعد از هزار ساعت ایشان لطف کردند بعد از اینکه اعصاب داغون من رو آسیاب کردن خوابیدند.
اومدم خسته و بی حوصله و عصبی سر نت و یه کم اینور اونور که بر خوردم به یه سایت خوب برای خرید اسباب بازی های چوبی و در راستای درمان حال نزار خودم مقداری هم خرید درمانی کردم و نصفه شبی این ها رو هم سفارش دادم و کلی پیاده شدم تا باشد روحم شاد گردد با این خرید درمانی !
فردا صبح هم قراره اگر خدا بخواد و پیغمبر بگذاره صبح نسبتا زود از خونه بزنیم بیرون سه تایی و اول بریم خونه
مادر تا آدرینا رو بدیم نگه دارند و بعد من و آقای همسر دوتایی بریم بازار تهران یه عالمــــــــــــــــه خرید داریم.
البته من متوحهم که همه این برنامه ها در راستای شادی روح این نوگل درحال پرپر شدن یعنی اینجانبه
میباشد! و الا الان خیلی وقته همسر محترم دیر وقت میان و حتی همه روزهای تعطیل هم کار میکنند تا بعضی
کارها که محدودیت زمان دارند رو هر چه زودتر به سر انجام برسونند. مرسی همسرم که انقدر به فکرمی و چی
بگم از دخترم که چه نمیکنه برای من که نگم بهتره چون یادشم باعث میشه اشکام رو نتونم کنترل کنم
خدا کنه زودتر خوب بشم
احساس مسئولیت میکنم که به هم ریختگی من انقدر عزیزانم رو به هم میریزه و همه جوره تو زحمت
می افتند و تو قشار عاطفی وفکری و روحی قرار میگیرند.
خدایا دریاب من رو...
پی نوشت: موندم حالا اگر فردا واقعا تونستیم به موقع برای اجرای برنامه هامون از خونه بریم بیرون و
واقعا این سایت خوش قول باشه و فردا بخوان سفارشم رو تحویل بدن چی میشه؟! به قول آدرینا:
" کسی خونه نیست که"! (این رو وقتی داریم قایم موشک بازی میکنیم و میخواد دست به
سرمون کنه میگه!)
نکنه: انقدر میگم فردا فردا خوب الان همون فردا هست دیگه!پس نتیجه میگیریم انشالله
شاید پس فردا!