آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

سلامی چو بوی آشنایی، ما زنده ایم و صدای ما را از ...خونه جدید میشنوید!

1392/7/16 13:29
نویسنده : الهه
232 بازدید
اشتراک گذاری

سلام و صد سلام و یه عالمه اظهار ارادت و دلتنگی و پوزش

بله بله! درست شنیدید!

ما اسباب کشی داشتیم و البته  صد البته که همون طور که مستحضرید کار شیرین اسباب کشی همراه با یه دختری که همش میخواد به همه چی دست بزنه  و همه چی رو کشف کنه و همه جا رو متر کنه و راه بره و راه بره کاری بس دلپذیر و لذت بخش میباشد!

 و به همین دلیل من الان یه الهه له شده  و درب  و داغونم

ماجرا اینه که به خاطر آدرینا جان ما تصمیم گرفتیم جامون رو عوض کنیم

خونه خوب و دلباز با یه ویو عالی و استثنایی داریم  که یه عالمه هم ازش خاطرات خوب خوب داریم اما دیگه با شیطونیهای آدرینا و اینهمه اسباب و اثاثیه اش دیگه عرصه بهمون تنگ شده بود

رفتیم سراغ خرید یه جای بزرگتر که پس از بسی گشت و گذار در این آشفته بازار مسکن دو مورد رو پسندیدیم و نهایتا روی یکیش قانع شدیم

درست 24 ساعت قبل از قرار بنگاه برای قولنامه یکی از دوستانمون که مطلع از بازار مسکن هستند گفتند نخرید که میاد پایین!

گفتیم وا؟ مگه تا حالا یه چی رفته پایین تو مملکت امام زمانی ما که بعدش بیاد پایین؟

گفتند که از این بالاتر در هر صورت نمیره که نمیره. پس با دل سیر و سر صبر هر کاری میخواهید بکنید ،بکنید.

ما با چند نفر دیگه هم حرف زدیم و متوجه شدیم علیرغم جوی که اون آژانسی که از طریقش میخواستیم خونه رو بخریم میداد اون خبرا نیست و حداقلش اینه که فعلا قیمت بالا نخواهد رفت.

موندیم چه کنیم چاره کنیم؟

به آقای همسر پیشنهاد دادیم بیا این تیر و تخته ها رو کم کنیم جامون باز بشه از شر همه این موضوعات خلاص بشیم و بشینیم زندگیمون رو بکنیم ولی آقای همسر فرمودن حاشا و کلا، یا همون عمرا خودمون!

نتیجه؟ این شد که حالا دنبال خونه اجاره ای باشیم! یعنی فکر کن صدو بیست سال فکر نمیکردم یه همچین کاری کنم ولی شرایط طوری بود که دیدم منطقا باید تسلیم بشم.

خلاصه گشتیم و خونه دلخواه رو یافتیم و با کلی شک و تردید به مانند آلیس در سرزمین عجایب رفتیم سراغ قرارداد.

روز تولد سیزده ماهگی آدرینا هم خونه رو تحویل گرفتیم که اینم عکس زمان تحویل خونه و جشن کوچیک سه نفره با آروزی روشنایی و شادی در منزل جدید که سه تا شمع به نیت سه تامون و آب برای روشنایی و زلالی و سیب برای زندگی سرشار و آیینه برای پاکی و خوش اقبالی گذاشتیم و اومدیم بدو بدو برای تولد سیزده ماهگی آدرینا برگشتیم خونه.

 

و اما اسباب کشی...

ای امان؛ ای بدبختی!

یه مقدار رو جمع کردیم و دیدیم دیگه با وجود آدرینا نمیشه تکون خورد

این بود که ما با چشمانی اشک بار و با یه وانت بار و بندیل برده شدیم به منزل مادر جانمون و یه هفته ای مزاحمشون بودیم  تا آقای همسر در اندک وقت در بین اونهمه کارهای فشرده  و نفس گیرشون اثاث ها رو جمع و بسته بندی کنند و انتقال بدن به خانه جدید و کمی تا قسمتی هم بچینند خونه رو

الان هم سه 48 ساعته خونه خودمونیم با انبوهی از کارهای انجام نشده و اثاث های ویلون و دختری که خیلی زرنگ باشیم به قرتی بازیهای ایشان برسیم 

کارگر هم تا دلتون بخواد گرفتیم ولی حتی کارگر رو هم نمیشه با وجود آدرینا جونم که خدا یه دقیقه ام رو بدون اون نکنه مدیریت کرد

اینترنتمون هم تازه وصل شده

اینا به کنار شما بگید این یکی رو کجای دلم بذارم که

یه جشنواره خیریه سنگین هم  برای بچه های کار و خیابان به مناسبت روز جهانی کودک داریم که کارهای اون هم تو این دو سه هفته باید انجام میشد و به خصوص همسر خیلی درگیرش بودن و حجم کاریش خیلی خیلی سنگین بود و امروز و فردا نمایشگاهمون دائره که یه پست هم براش امروز جهت اطلاع رسانی گذاشتم .

و نتیجه همه اینا اینکه ما الان یه زوج له شده که همه جاشون درد داره از خستگی و کم خوابی و گیج میزنند و به هر وضعی هست وظایف و کارهاشون رو هندل میکنند هستیم.

دلم یه عالمه وقت آزاد ، یه وان پر از آب گرم و یه عالمه ماساژ میخواد

دلم میخواست یه کسی بود برای یه ساعت با خیال راحت آدرینا می موند پیشش و میرفتم واسه خودم یه ساعت تو سکوت و تمرکز

آقای خدا لطفا دعوام نکنید و به حساب ناشکری نگذارید ولی دلم یه کم تنهایی و سکوت و بیکاری و فراغت بال میخواد. د خوب مردم از خستگی و بدو بدو خوب چی کار کنم؟

الان هم آدرینا رو خوابوندم و شایدم کار اشتباهی باشه ولی دیگه گفتم هر جور هست بیام یه سلام و گزارشی بدم که بیدار شد حاضر بشیم بریم قیطریه برای بازارچه مون

و این یعنی دو ساعت باید قربون صدقه برم  و دنبالش بدو بدو کنم تا بلکه بتونیم از خونه بزنیم بیرون 

آخ که چقدر نالیدم، نه؟! ببخشید به خدا

دعامون کنید انرژی میخواهیم فراوان

نمیام اینجا دلم میخوادتون و به فکرتون میمونم به خدا

دوستون دارم و میبوسمتون

جوجه ها تون رو از طرف من ببوسید 

 تشکر نوشت: دوستای گلم مرسی از همه اظهار لطفاتون و پرسیدن و جویا شدن حال و احوالمون.

مامان و خواهر عزیزم مرسی که انقدر با آغوش باز پذیرامون بودید و انقدر مهمان نوازی کردید و هوای ما رو داشتید. جدا شرمنده ام از اینهمه زحمت که علیرغم میلم به خاطر آدرینا مجبور شدم بهتون تحمیل کنم.

آقای همسر عزیزم من چی بگم برای شما؟ مرسی مرسی مرسی هزار بار مرسی که علیرغم این همه کارهای سنگین و مسئولیتهای متعددت تمام تلاشت رو کردی که آب تو دل من و آدرینا تکون نخوره. خیلی تو فشار و سختی افتادی عزیزم اونم دست تنها. خدا قوتت بده و سایه مهربونت رو همیشه بالا سرمون نگه داره. تو این روزها خیلی بیشتر از قبل فهمیدم که ما بی تو هیچیم و خیلی دوست داریم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

شازده امیر و رها بانو
17 مهر 92 1:23
سلام الهه جان مشتاق دیدارتون بودیم

خونه جدید مبارک باشه عزیزم انشاالله به خوشی و سلامتى توش زندگی کنید

وای میتونم تصور کنم چی کشیدی خواهر با این فلفلهای که ما دارى واقعا خدا باید کمکمون کنه رها که جدیدا فقط روی میز ناهار خورى راه میره با آدرینا جان هم که همسنن وای از تصور اسباب کشی تنم میلرزه دست مامان و خواهرتون هم درد نکنه ما اگه نداشتیمشون نمیدونم باید چیکار میکردیم

خدا رو شکر که الان روبه راهید


سلام به روی ماه مامان خستگی ناپذیر. ممنونم از تبریکتون. و

ممنونم از درکتون

منم به خدا همش دلم باهاتونه و یادتونم و از خدا براتون کرور کرور انرژی و حوصله میخوام.

آدرینا هم مثل رها آتیش پاره شده و خیلی مواظبت ازش سخت شده. روزی هزار بار بند دلم میریزه. خیلی غذا میخوره الان هم که دیگه به معنای واقعی کلمه میدوه یه سره. ممنون که هستین . میبوسمتون.






عاطفه
18 مهر 92 7:11
میبینم خیلی شجاعید که تو این گرونی دنبال خرید خونه بودید. دست جناب همسر هم درد نکنه ! گل کاشته ها انقدر کمک کرده. خسته نباشه. آدرینا جونم هم کم نیاورده از بازیگوشی انگار. کلی به مامان بزرگ و خاله اش حال داده و شما دیگه چرا با حسرت ماشاژ میخوای ؟ یه دقیقه دراز بکش آدرینا خانوم کارش و بلده یه ماساژی این بچه ها میدن فراموش نشدنی خونه ی جدید هم مبارک و ایشالله بزرگترشم میخرید. از این بازارچه هم خیلی خوشم اومد . خوش به حالت که توش حضور داری. آفرین دوست جون . آفرین


حرفای اون همشهری ما یادته؟ که می گفت: مجـــــــــــبورم! حالا ما هم گفتیم حالا که میخواهیم زحمت اثاث کشی رو بکشیم یه دفعه ایش کنیم دیگه.آره خداییش همسر عهده دار همه چی شد دستش درد نکنه. آدرینا آتیش سوزنده ولی دلم براش میسوزه به هر حال برنامه اش کلی از نظم و روتین درآمده. من ماساژ میخوام این حرفا حالیم نیست! آدرینا که میاد رو سرو کله ام به جون خودم انقدر تنم داغونه کلی حال میده! اصلا دلم میخواد یه 18 چرخ از روم رد شه بلکه این بدن دردم کمی آروم بشه. کم سعادتی منه که نمیتونی بیایی بازارچه.اختیار داری . خوش به حال خودت که انقدر ماهی و از همه مهمتر مامان یک پادشاه
شادی مامان شاران
19 مهر 92 17:25
سلام عزیزم مبارکه اسباب کشی با بچه خیلی سخته
ماهم دلمون میخواست خونمون عوض کنیم ولی باید خونه خودمونم بفروشیم که هیچ کس نمی خرهمیبوسمتون


سلام خانوم. ممنونم فدات شم. خیلی مال دو دقیقه اشه! پوستم کنده ست! میفهمم چی میگید. ما حالا نمیخواستیم خونه قبلی رو بفروشیم. حالا معطل فروش نشده بودیم یه ماهمون رفت سر گشتن برای کیس مناسب ولی بعدش فهمیدیم میاد پایین و باید دست نگه داریم. بازار خیلی کساده راست می گین. شاران عزیزم رو ببوسید برام. بازم مرسی
شازده امیر و رها بانو
22 مهر 92 13:35
سلام الهه جان در چه حالی ردیف شدید ؟آدرینا چه طوره؟خسته گیتان در رفت؟


سلام مریم جان
ممنون از احوالپرسیتون
راستش نه هنوز!
انشالله تا آخر هفته با توجه به تعطیلی و حضور آقای همسر و مامان و خواهر و کارگر انشالله پروژه به یه جایی برسه. خستگی که نگو، له و لوردم اصلا. میبوسم شما و فرشته ها تون رو.
مامان پندار
28 مهر 92 2:40
منزل نو مبارک الهه جون ... الهی همیشه شادی و خوشحالی توش باشه

خیلی ممنون عزیزم. ممنون از دعای خوبتون. به همچنین

مامانی باران
11 آبان 92 0:08
خانمی مبارک باشه ببخشید نتونستم زودتر بیام تبریک بگم
انشاءالله الان دیگه به آرامش رسیده باشید و با عشق و صفا بهترین زندگی رو کنید
براتون بهترین رو میخوام و روی ماه آدرینا جون رو هم ببوسین


سلام عزیزم
ممنونم از لطفت
یکسالگی بارانم هم مبارک باشه
میبوسمتون
مرسی از دعاهای همیشه خوبتون