آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

خوب ، بعدش؟!

داریم سه تایی شام میخوریم و از روزمون برای هم تعریف میکنیم بابا هم داره میگه چی شده و کجا رفته و در ضمن برای برنامه ریزی  سفر احتمالی هم حرف میزنیم اون وسط آدرینا هر مکثی که بابا میکنه میگه: خوب ، بعدش؟! یا میگه خوب، بعدش چی شد؟! الهـــــــــــــــــــــی! عزیزم مثل آدم بزرگا داره مشارکت فعال میکنه تو مکالمه و ارتباط و مثلا follow up میکنه. پی نوشت: این تکیه کلام منه وقتی از زیر یه ماه از خودش صدا در می آورد من از همون موقع خیلی جدی ازش میپرسیدم خوب بعدش چی شد؟ یا این اواخر وقتی مثلا سر یه چیزی بهونه گیری میکنه و میخوام حواسش رو پرت کنم میگم بیا میخوام برات یه چیزی تعریف کنم و تشویقش میکنم که بگو خوب. یعنی یه تیکه اش رو...
22 ارديبهشت 1393

واقعا از راهنمایی شما سپاسگزارم!

امروز یه دفعه ای سرفه ام گرفته. از صبح وقت و بی وقت دارم سرفه میکنم شایدم آلرژی باشه. خوشمزه اش اینه که دخمر طلام از دفعه اول سرفه کردنم تا الان هر دفعه سرفه میکنم بر میگرده میگه: آب بخور ! و اگر دم دستش باشم با دستای کوشولوش میزنه پشتم که خوب بشم! ای جانم که انقدر بزرگ شدی که به من دوا درمون و راه چاره نشون میدی مامانم! ...
21 ارديبهشت 1393

ضربان قلبم رو میبری رو ابرها اونم وقت خواب

تو رختخواب دراز کشیدیم و طبق معمول تازه شیطنتش بیشتر گل کرده  و از سر و کله هم بالا میریم! بالاخره نوبت شعر های درخواستی میشه اون میطلبه و اسم میبره و من میخونم توپ سفیدم مازرگی (مامان بزرگ) اگوشی(یه روز یه آقا خرگوشه) و... آخر سر من میگم شما حالا یه شعر بخون وای خداااااااااااا شروع میکنه: من، من، من،دو تا دست دارم الهی فدات تو کلا این شعر رو دوبار طی دو جلسه ای که از ترم جدید حضورمون در کارگاه مادر و کودک میگذره شنیدی چطوری حفظ شدی شیرینم؟! چطوری جمله های به این طولانی میگی مموشک 20 ماهه من؟! ذوق مرگم کرد دخترجونم ...
14 ارديبهشت 1393

بابا کیک بخر!

برای ماهگردها و تولدهامون تا الان غیر از دو بار همه کیک ها رو از لادن نزدیک تجریش گرفتیم. ماه نوزدهم بابا با آژانس با دخترش طبق خواهش من رفتند کیک رو گرفتند و اومدند. یعنی انقدر کار داشتم که گفتم نیم ساعت هم با هم باشند من به کارا برسم به سرعت و از اونجا که آدرینا تنها اصلا تو صندلی ماشینش نمیشینه و حتما باید یک ندیمه کنارش نشسته باشه از بابا این خواهش رو کردم که با آژانس برن و بیان. بگذریم که کل پرسنل قسمت کیک زنی اومده بودن ببینند این شازده خانوم کی بوده که باباش هر ماه با این عشق براش کیک سفارش داده و خریده. این ماجرا مربوط به 9 فروردینه. امروز رفتیم ددر. بابا جلو بانک مقابل قنادی لادن یه لحظه ماشین رو نگه داشت که از عابر بانک پول بگیره...
29 فروردين 1393

اندازه ست؟! کوچیکه؟ بزرگه؟!

دو هفته پیش یک اتاق تکونی و  کمد تکونی حسابی برای آدرینا داشتیم یه صفایی هم به صف لباسهای در انتظار پوشیده شدن دادیم یه دو بار هم خطا کردیم لباس رو آوردیم نزدیک تن شازده خانوم و از باباش هم نظر خواستیم که این اندازه ست؟ و طبعا یه سری واژه در مورد سایز از قبیل بزرگه، کوچیکه، بلنده ، کوتاهه بینمون رد و بدل شد حالا از اونروز هر رخت و لباسی - اعم از لباسهاهای مامان و بابا و خودش- رو دست میندازه و میگیره به خودش و با یه قیافه جدی بامزه و پرسشگرانه میپرسه؟ اندزه ست؟! کوچیکه؟ بزرگه؟!    ...
29 فروردين 1393

مامان کجایی؟!

سه هفته پیش مدتهاست که با گفتن مامان با لحن سوالی من رو حاضر غایب میکنه ولی الان یه ماهی میشه که رسما میگه:" مامان کجایی؟"! یا " مامان کودایی؟"!  یعنی فکر کن یه فلفل نمکی غلتان ریزه میزه که خیلی ماشالله مسلط راه میره و مزه میپاشه همش! یعد فکر کن یه همچین موجودی راه بره تو خونه و صداش رو بندازه رو سرش که مامان کجایی!   ...
28 فروردين 1393
1