آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

دیگه چی از خدا میخوام؟!

1392/12/13 1:20
نویسنده : الهه
368 بازدید
اشتراک گذاری

بابا تو آشپزخونه در حال جمع و جوره بریز بپاشهای تعمیر کار کابینت ها که عصر اومده و آشپز خونه مون رو ترکونده هستش

مامان با سر درد ولو شده تو اتاق نشیمن و لبخند کذایی به لبشه که مبادا دختر گلیش که  این روزها به شدت حساسه بغض کنه از دیدن درد مادر

آدرینا بین اتاقها در رفت و آمد و شیطونی و جیغ و داد و شعر خونی و بریز و بپاشه

بابا به آدرینا یه چیزی میگه که مامان خوب نمیشنوه ولی آدرینا به محض تمام شدن حرف بابا میدوه به سمت اتاقش و بعد...

مامان یهویی میبینه دختر گلش هن هن کنان یه بالشت سه برابر هیکل خودش رو داره میکشه از اتاق میاره بیرون و بعد میاره نزدیک مامان و...

ای خدا دخترم برای من بالشت آورده و داره من رو میخوابونه

تازه بوس و نازمم میکنه

ای خدا دیگه چی میتونم بخوام ازت؟! اصلا دیگه چی میشه خواست واقعا؟ بالاتر از این  چیزی هم مگه میتونه وجود داشته باشه ؟

مامان و بابا به شدت تحت تاثیر قرار میگیرند، بغض میکنن  هر دوشون و برای دختر گلی چند دقیقه با تمام قوا دست میزنند و تشویقش میکنند. دختر گلی کلی ذوق میکنه و به رسم این روزهاش ریز ریز میخنده و دور مامان مثل پیچک میپیچه

بین مامان و بابا نگاههایی رد وبدل میشه که یه عالمه حرف و احساس مشترک توشه

این یعنی دختر ما کاملا معنی حرف بابا رو درک کرده و تازه تونسته درک کنه که مامان احتیاج به مراقبت داره. این یعنی دخترمون بزرگ شده، خیلی بزرگ، خیلی بزرگتر از خیلی از آدم بزرگها...

مامان همین طور داره این موجود کوچولوی با انرژی را نگاه میکنه و تو دل قربون صدقه اش میره که با چه پشتکاری لگو هاش رو میچینه، از مبل میره بالا، از سرسره میاد پایین ، نانای میکنه، کتاب پاره میکنه، شعر میخونه و همه کارهای ممنوعه  مثل دست زدن به وسایل برقی رو انجام میده، با پشتکار عجیبی به تمام نقاط ممنوعه خونه با وجود هزارجور مانع خودش رو میرسونه وسی ثانیه یه بار با گفتن یه مامان کشدار مامان رو حاضر غایب میکنه و...

و مامان به این دریافت میرسه که همه اون نه ماه دردناک و جانکاه و همه این هجده ماهه پر فشار ارزش همون یه لحظه ای که آدرینا براش بالشت میذاره رو داشت، واقعا داشت و داره.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مهيار
21 اسفند 92 4:46
الهى.... عزيز دلم
الهه
پاسخ