یکی بیاد نگذاره من قربونی بشم!
امشب با کلی برنامه ریزی قبلی دخترکم رو بعد که تو اتاق خودش خوابوندم بردم روی تخت خودمون کنار پدر گذاشتمش تا یه سر و سامانی به اتاق دخترجونم بدم. کمدهاو کشوها و قفسه های اسباب بازی و کتابها همه ترکیدند از شلوغی و بی نظمی.
یه عالمه کار داشتم و تا الان طول کشیده ولی فقط تا اینموقع که با سرعت برق و باد کار کردم همش 60% کارهایی که مد نظرم بود انجام شده. تازه من خوشحال بعد از اتاق آدرینا میخواستم برم سراغ کمدهای اتاقهای دیگه!
دیگه از دستم در رفته در روز چند دست باید لباس برای شازده خانوم عوض کنم تا ظاهرش یه کم ، فقط یه کم ، مرتب و تمیز باشه انقدر که ماشالله دست به کثیف کردن و لک کردن لباسهاش داره و با پیش بند نمیسازه. نتیجه اش ؟ یک لباس شویی هفت کیلویی لباس کثیف های خانوم منتظرند تا صبح بشه و شسته بشن!
کتاب ها و پاره کتابها مرتب و چیده شده اند
یه عالمه چیز میز و اسباب بازی و لباس مباس و خرت و پرت و خنزر پنزر استفاده شده و استفاده نشده و در صف انتظار مورد استفاده قرار گرفتن مرتب و ردیف شدند
من اگر روزی صد بار هم این اتاق رو سرو سامان بدم بازم وضع همینه! همیشه شلوغ پلوغ و در هم برهم! البته این منحصر به اتاق خودش نیستا. همه جای خونه کم و بیش همینه.
تازه روز به روز هم به کمالات این دخمل خانوم در به هم ریختن و زیر و رو کردن اضافه میشه!
از قبل از عید میخواستم یه ترتیب درست حسابی به کمد هامون بدم که تا الانشم اونجور که دلم میخواسته نشده. به محض اینکه کمد یا کشویی باز بشه به سرعت برق و باد خودش رو میرسونه و مثل یه پیشی ملوسه میخزه از لا به لای دست و پای ما و خودش رو به ضریح مطهر کشو و کمد میرسونه و دل و روده کمد رو میریزه بیرون. در نتیجه اصلا در رو باز نکنیم وضعیت مرتب تر میمونه ! و وقتی هم کار واجبی داریم و چیزی باید برداشته یا گذاشته بشه باید سریع عمل کنیم و همین باعث شده کمدهامون الان با کمد آقای ووپی خیلی فرق نکنند!
واقعا ما منظورمون چی بوده و هست که انقـــــــــــــــــــــــــــدر لباس و ور و وسایل برای این جوجه گرفتیم و میگیریم؟! مهد کودک میتونم بزنم به خدا!
آقای پدر لطفا اگر اینجا رو خوندین بدین وسیله بار دیگر از شما خواهشمندم که هر جا میرین اینهمه خرید نکنید برای دخترتون. میدونم دوست دارید و دلتون میخواد ولی خوب کم کم بخرید حد اقل. آخه یکی به من بگه یه دختر که تو 20 ماهگی هستش تا الان باید چند دست لباس پلوخوری و جی جی می جی داشته باشه آخه؟!
حالا از همه اینها که بگذریم از ساعت 12:30 شب تا الان به هر وسیله یا لباس قدیمیش که دست زدم یه ساعت وایسادم قربون صدقه اش رفتم! خدایا چقدر کوچولو هستند این نی نی ها وقتی به دنیا میان! همه جورابها و لباسهای فینقیلی، اولین اسباب بازیها و لباسها و وسایل... آدم باورش نمیشه چقدر این پروسه تولد و رشد عجیب و حیرن انگیزه واقعا. خلاصه یعنی به خدا انقدر من قربون این بچه و متعلقاتش رفتم و هی گفتم الهی قربونت برم، تیکه تیکه ات شم! دردت بخوره تو سرم که دیگه احساس میکنم همین الانه که چاقو رو بگذارند رو شاهرگم قوبونیم کنند براش!
الان من یه مامان خیلی خسته، خیلی قوربونش رفته و یه کم احساس رضایت دار هستم با این کارای امشب.خلاصه اگر دیگه نیومدم بدونید که خدا دعام رو مستجاب کرده و من رو قربونیش کرده :)