برای تو در سحرگاه روز هجده ماهه شدنت
5:30 صبح، 9/12/92
دخترم
در این روزها
و در این لحظه
بیش از هر زمان دیگری درک میکنم و متوجهم که در آینده ای نه چندان دور بسیار دلم پر خواهد کشید برای حس دوباره لحظه های حال حاضر تو
سرعت رشد و تغییراتت این را در هر دم به من تذکر میدهد
الان که برای بار دوم طی امشب در حالیکه من آشپزخانه بودم بیدار شدی و از اتاقت بیرون زدی و لبخند زنان و خواب آلود و متعجب به سویم آمدی حقیقتا به شدت قلبم لرزید و لرزید
وقتی برای بار چندم طی امشب میخواباندمت سعی کردم صورتم در جهتی باشد که بازدم و نفست را ببلعم
فرو دهم در ریه هایم هوای پاکی را که معطر و متبرک به درونی ترین اجزاء و جوارح جواهر پاک و زلال زندگیم است
فرشته لفظ مناسبی نیست چون برتر از فرشته ای
شما انسان کوچولوی شیرین و دوست داشتنی هستی که عشق می آفرینی
از عشق هم بی قرار میکنی و هم سیراب
چه خوب است بهانه ای چون تو برای عاشقی داشتن.
دوستت دارم واژه کاملی نیست برای توصیف غلیان اینهمه احساس در درونم برای تو
بگذار همان نفسهای تو و قربان صدقه های تودلی من برای تو ، با هم سخن بگویند که آنها بیش از هر زبان دیگری حق مطلب عشق را ادا می کنند...
آرام بخواب دخترم و من را از عطر نفسهای بهشتیت سر مست کن ساقی من