بیست و یک ماهت شد؟! مبارکه عسلم خانومم
.: آدرینا تا این لحظه ، 1 سال و 9 ماه و 1 روز سن دارد
جالب و عجیبه ولی واقعیت داره
شمع 21 رو فوت کرد
اونم نه یه بار که چندین و چند بار
کلا تو مراسم تولد حرفه ای شده حسابی
شمع ها رو با یه پوف فوت میکنه و هنوز دودشون ننشسته میگه بازم بازم!
امروز به معنای واقعی کلمه با سر رفت تو کیکش
به شکلات کاکائویی شدیدا علاقه مند شده (خدا به باعث و بانیش انصاف بده)
و کیک امروزش رو در یک اقدام انتحاری از قنادی تو برج مینیاتور تو فرشته گرفتیم که اصلا همه چیش کاکائویی بود. خودشم گروووووووووون. اصلا روم نمیشه قیمتش رو بگم چون واقعا برای یک کیک فسقل خیلی خیلی زیاد بود ولی تصمیم گرفته بودیم اون قنادی رو هم امتحان کنیم .
در ضمن چون عصری رفته بودیم مراسم افتتاحیه یه نمایشگاه برگشتنی مسیرمون از فرشته بود و گفتیم کیک رو از اینجا بخریم و سر راه یه باغ موزه هنر ایرانی بریم و بعد بریم خونه تولد بازی
تو قنادی که کلی از تو آینه ها با حضار دالی بازی کرد
تو باغ موزه کلی با همه چاق سلامتی کرد. به همه سلام میده از همه خداحافظی میکنه و بوس میفرسته موقع خداحافظی.برای خرید ها نظر میده: کوچیکه، بزرگه، خوشگله، قرمزه، این خوبه، اون یکی بیبینم! ، اینم خوبه، اون بهتره و....با پیشی ها خیلی رابطه اش بهتر شده و از نزدیک شدن بهشون نمیترسه. خواستیم اونجا شام هم بخوریم که فقط تو فضای پوشیده اش جا داشت و دور استخر همه رزرو بود. ما هم دیدیم فضای رومانتیک اونهمه عشاق با حضور ما در قسمت سر پوشیده اش به هم میخوره . آهی به یاد روزهای جوانی و خوش هند تو هند چیک تو چیک کشیدیم و بعد از مدتی گشت و گذار در محوطه زدیم بیرون و اومدیم خونه
و واقعا هر ماه سر ماهگردش میبینم که آدرینا چقدر بزرگ شده و چقدر تغییر کرده
امروز باورم نمیشد یه زمانی از شمع روشن و صدای کبریت میترسید و اصلا حاضر نبود یه نخود از کیکش بخوره. الان اگر هزار بار هم براش شمعهاش رو روشن کنی بازم میگه : بازم ، بازم! و با سر میره تو کیکش! میخواستم جلوش رو بگیرم ولی دیدم انگار خیلی خوشه. با سر رفت تو کیکش و تا جایی که دهنش جا داشت از کرم کاکائویی روی کیک پر کرد تو دهنش و وقتی سرش رو بالا کرد تمام صورت و یقه و لباسش کاکائویی شده بود. نتونستم از شادی جیغ بکشم و بهش انرژی بیشتری بدم ولی حد اقل سرش جیغ هم نکشیدم که آی ببین چه بلایی سر خودت و لباسهات آوردی. با لبخند و در سکوت نگاهش کردم. دست من دوربین عکاسی و دست بابا فیلمبرداری و سکوت و به لبخند و حیرت نگاه کردن بود.
خلاصه دخترمون شمع 21 ماهگی رو فوت کرد و تنها سه ماه داریم تا 2 سالگیش؟!!!؟!!! ووووی خدا!
با بهت و حیرت تولد 21 ماهگیش رو بهش تبریک گفتیم و خودشم میدونه که چشم و چراغ دلمون و خونه مونه و همه چی مون به خاطر اون و تحت تاثیر حضورشه.
زنده و سلامت و شاد و خوشبخت باشی دخترم.
خوشحال نوشت: الان ساعت یه صبح روز شنبه ده خرداده. بارون داره میاد مثل چــــــــــــــی! خدایا شکرت. حتی اگر یک روز دیرتر هوا به مرحله خرماپزون برسه غنیمته.این خیلی خوبه که هنوز هم هوا ابری و طوفانی و بارانی میشه. شکر شکر شکر