سلامی چو بوی آشنایی، ما زنده ایم و صدای ما را از ...خونه جدید میشنوید!
سلام و صد سلام و یه عالمه اظهار ارادت و دلتنگی و پوزش
بله بله! درست شنیدید!
ما اسباب کشی داشتیم و البته صد البته که همون طور که مستحضرید کار شیرین اسباب کشی همراه با یه دختری که همش میخواد به همه چی دست بزنه و همه چی رو کشف کنه و همه جا رو متر کنه و راه بره و راه بره کاری بس دلپذیر و لذت بخش میباشد!
و به همین دلیل من الان یه الهه له شده و درب و داغونم
ماجرا اینه که به خاطر آدرینا جان ما تصمیم گرفتیم جامون رو عوض کنیم
خونه خوب و دلباز با یه ویو عالی و استثنایی داریم که یه عالمه هم ازش خاطرات خوب خوب داریم اما دیگه با شیطونیهای آدرینا و اینهمه اسباب و اثاثیه اش دیگه عرصه بهمون تنگ شده بود
رفتیم سراغ خرید یه جای بزرگتر که پس از بسی گشت و گذار در این آشفته بازار مسکن دو مورد رو پسندیدیم و نهایتا روی یکیش قانع شدیم
درست 24 ساعت قبل از قرار بنگاه برای قولنامه یکی از دوستانمون که مطلع از بازار مسکن هستند گفتند نخرید که میاد پایین!
گفتیم وا؟ مگه تا حالا یه چی رفته پایین تو مملکت امام زمانی ما که بعدش بیاد پایین؟
گفتند که از این بالاتر در هر صورت نمیره که نمیره. پس با دل سیر و سر صبر هر کاری میخواهید بکنید ،بکنید.
ما با چند نفر دیگه هم حرف زدیم و متوجه شدیم علیرغم جوی که اون آژانسی که از طریقش میخواستیم خونه رو بخریم میداد اون خبرا نیست و حداقلش اینه که فعلا قیمت بالا نخواهد رفت.
موندیم چه کنیم چاره کنیم؟
به آقای همسر پیشنهاد دادیم بیا این تیر و تخته ها رو کم کنیم جامون باز بشه از شر همه این موضوعات خلاص بشیم و بشینیم زندگیمون رو بکنیم ولی آقای همسر فرمودن حاشا و کلا، یا همون عمرا خودمون!
نتیجه؟ این شد که حالا دنبال خونه اجاره ای باشیم! یعنی فکر کن صدو بیست سال فکر نمیکردم یه همچین کاری کنم ولی شرایط طوری بود که دیدم منطقا باید تسلیم بشم.
خلاصه گشتیم و خونه دلخواه رو یافتیم و با کلی شک و تردید به مانند آلیس در سرزمین عجایب رفتیم سراغ قرارداد.
روز تولد سیزده ماهگی آدرینا هم خونه رو تحویل گرفتیم که اینم عکس زمان تحویل خونه و جشن کوچیک سه نفره با آروزی روشنایی و شادی در منزل جدید که سه تا شمع به نیت سه تامون و آب برای روشنایی و زلالی و سیب برای زندگی سرشار و آیینه برای پاکی و خوش اقبالی گذاشتیم و اومدیم بدو بدو برای تولد سیزده ماهگی آدرینا برگشتیم خونه.
و اما اسباب کشی...
ای امان؛ ای بدبختی!
یه مقدار رو جمع کردیم و دیدیم دیگه با وجود آدرینا نمیشه تکون خورد
این بود که ما با چشمانی اشک بار و با یه وانت بار و بندیل برده شدیم به منزل مادر جانمون و یه هفته ای مزاحمشون بودیم تا آقای همسر در اندک وقت در بین اونهمه کارهای فشرده و نفس گیرشون اثاث ها رو جمع و بسته بندی کنند و انتقال بدن به خانه جدید و کمی تا قسمتی هم بچینند خونه رو
الان هم سه 48 ساعته خونه خودمونیم با انبوهی از کارهای انجام نشده و اثاث های ویلون و دختری که خیلی زرنگ باشیم به قرتی بازیهای ایشان برسیم
کارگر هم تا دلتون بخواد گرفتیم ولی حتی کارگر رو هم نمیشه با وجود آدرینا جونم که خدا یه دقیقه ام رو بدون اون نکنه مدیریت کرد
اینترنتمون هم تازه وصل شده
اینا به کنار شما بگید این یکی رو کجای دلم بذارم که
یه جشنواره خیریه سنگین هم برای بچه های کار و خیابان به مناسبت روز جهانی کودک داریم که کارهای اون هم تو این دو سه هفته باید انجام میشد و به خصوص همسر خیلی درگیرش بودن و حجم کاریش خیلی خیلی سنگین بود و امروز و فردا نمایشگاهمون دائره که یه پست هم براش امروز جهت اطلاع رسانی گذاشتم .
و نتیجه همه اینا اینکه ما الان یه زوج له شده که همه جاشون درد داره از خستگی و کم خوابی و گیج میزنند و به هر وضعی هست وظایف و کارهاشون رو هندل میکنند هستیم.
دلم یه عالمه وقت آزاد ، یه وان پر از آب گرم و یه عالمه ماساژ میخواد
دلم میخواست یه کسی بود برای یه ساعت با خیال راحت آدرینا می موند پیشش و میرفتم واسه خودم یه ساعت تو سکوت و تمرکز
آقای خدا لطفا دعوام نکنید و به حساب ناشکری نگذارید ولی دلم یه کم تنهایی و سکوت و بیکاری و فراغت بال میخواد. د خوب مردم از خستگی و بدو بدو خوب چی کار کنم؟
الان هم آدرینا رو خوابوندم و شایدم کار اشتباهی باشه ولی دیگه گفتم هر جور هست بیام یه سلام و گزارشی بدم که بیدار شد حاضر بشیم بریم قیطریه برای بازارچه مون
و این یعنی دو ساعت باید قربون صدقه برم و دنبالش بدو بدو کنم تا بلکه بتونیم از خونه بزنیم بیرون
آخ که چقدر نالیدم، نه؟! ببخشید به خدا
دعامون کنید انرژی میخواهیم فراوان
نمیام اینجا دلم میخوادتون و به فکرتون میمونم به خدا
دوستون دارم و میبوسمتون
جوجه ها تون رو از طرف من ببوسید
تشکر نوشت: دوستای گلم مرسی از همه اظهار لطفاتون و پرسیدن و جویا شدن حال و احوالمون.
مامان و خواهر عزیزم مرسی که انقدر با آغوش باز پذیرامون بودید و انقدر مهمان نوازی کردید و هوای ما رو داشتید. جدا شرمنده ام از اینهمه زحمت که علیرغم میلم به خاطر آدرینا مجبور شدم بهتون تحمیل کنم.
آقای همسر عزیزم من چی بگم برای شما؟ مرسی مرسی مرسی هزار بار مرسی که علیرغم این همه کارهای سنگین و مسئولیتهای متعددت تمام تلاشت رو کردی که آب تو دل من و آدرینا تکون نخوره. خیلی تو فشار و سختی افتادی عزیزم اونم دست تنها. خدا قوتت بده و سایه مهربونت رو همیشه بالا سرمون نگه داره. تو این روزها خیلی بیشتر از قبل فهمیدم که ما بی تو هیچیم و خیلی دوست داریم.