آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

میان من و "او" رازیست...

1392/9/20 1:31
نویسنده : الهه
262 بازدید
اشتراک گذاری

خسته از یک روز پرکار و در حال هضم غصه ای بزرگ و چند روزه ، بعد از تمام شدن کارها و آماده کردن آدرینا برای خواب، میبینم دخترکم هنوز یه عالمه انرژی و میل به بازی داره و تو عوالم خودش داره میگه و میخنده و میدوه و با اسباب بازیهاش مشغوله. آروم به اتاق خوابمون میخزم و دراز میکشم. خیلی زود اون غصه بزرگ حمله میکنه و خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنم از ته دلم به گلوم و بعد به چشمام راه باز میکنه و چشمم کمی تر میشه...

یهو صدای بغض دار آدرینا من رو از این هپروت در میاره. میخوام بدوم و بجهم و ببینم چی شده که صدای دخترم بغض داره. قبل از اینکه به خودم بیام بالا سرمه و با همون بغضش....شروع میکنه به بوسیدن و بوسیدن و بوسیدنم...گریهگریه

دیگه هیچی نمیفهمم

بلند میشم و بغلش میکنم هزار باز میبوسمش و هزار بار ازش میپرسم چی شده مامانی؟ چرا ناراحتی؟ چی ناراحتت کرده؟ مامان اینجاست، مامان مواظبته، بگو بهم، چی شده مامانی؟ چرا ناراحتی؟...

آرومش میکنم

حتی بعد از چند دقیقه موفق میشم بخندونمش

و باز صدای خنده و بدو بدوش خونه رو پر میکنه

میبرمش تو آشپزخونه و میذارمش تو صندلیش 

شعر میخونیم و با خنده و قصه پوست بادامهایی که از آب جوش در آوردم و تو آب یخ انداختم رو میکنیم 

همه چی حالا به نظر عادی و نرمال میاد

ولی توی دلم غوغاییه

چرا یه دفعه و بی مقدمه دخترم غصه دار شد؟ بغض کرد؟

این یعنی چی؟

حتی اگر یه درصد محتمل باشه که از من چیزی بهش انتقال پیدا کرده باشه...وای خدای من. نمیتونم بفهمم  و قیافه مغموم  و محزون دختر کوچولوی معصومم که بی صدا اشک ریخته بود و بغض راه گلوش رو بسته بود و اون بوسه هاش و حالت عجیب و غریبش رهام نمیکنهگریهگریه

واقعا این یعنی چی؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان مهيار
20 آذر 92 2:21
سلام ايشالا كه هيچوقت غم نداشته باشيد پستاتونو دوست دارم و ميخونم...
الهه
پاسخ
سلام. ممنون از دعای خوبتون. شما لطف دارید و حسن نظرتونه. کاش آدرستونو میگذاشتید برام تا بهتون سر بزنم
مامان شاران
20 آذر 92 14:11
نمیدونم چی بگم آدرینا گلم دلش از چی گرفته امیدوارم همیشه شاد شاد شاد باشه
الهه
پاسخ
منم نمیدونم والا، مرسی، به همچنین گل دختر شما
مامان مریم
20 آذر 92 17:24
میدونی الهه جون فک میکنم وقتی 9 ماه با هم نفس کشیدیم،خندیدیمو گریه کردیم اونقدر روحامون به هم گره خورده که احساسمونو از نگاهمون میفهمن..برای منم پیش اومده که با بغضم ،بغض کرده..! حس خیلی خوبیه وقتی یکی تو دنیا هست که دلش اینقدر به دلت نزدیکه...وقتی تو اوج غصه چهره ی غمگین و لبای آویزونو غصه دارشو میبینی غرق شادی میشی برای داشتنش... راستی الهه ام نبینم غمتو
الهه
پاسخ
درست میگین مریم جون. ولی آدرینا اصلا ناراحتی من رو ندید . اصلا من تو یه اتاق دیگه بودم کلی هم قبلش مثل هرروز باهاش جست و خیز وبگو بخند کرده بودم. این فقط یه تله پاتی خیلی خیلی قوی میتونه باشه در این صورت. حس خوبیه و مسئولیت آدم رو خیلی سنگین تر میکنه. ممنونم مهربانم. خوبم. درست میشم. طوریم نیست .ممنونم ازتون
مونا
20 آذر 92 20:11
الهی هیچ وقت غصه دار نباشی دوست جون عزیزم. ولی راست می گی واقعاً غصه دار شدن ما به سرعت برق و باد به جوجه هامون انتقال پیدا می کنه من واقعاً این رو چند بار به وضوح دیدم باید خیلی مواظب باشیم که اینجوری نشه خیلی خیلی سخته ولی چاره ای نیست عزیز دلم. روی ماهت رو می بوسم
الهه
پاسخ
ممنون مونا جانم. سخته ولی ظاهرا واقعیت داره. من بیشتر از بغض آدرینا بهم ریختم و اصل داستان رفت پس زمینه. خیلی بغضش تلخ و عمیق بود. از خودم خجالت کشیدم که یه طفل معصوم رو غصه دار کرده باشم
مامانی باران
21 آذر 92 15:33
عزیزم ...!!! قربون اون دل کوچولو برم من اینجوریه دیگه... این دل گنجشکی و چشم های آهویی اومدن تا شادی و غم رو فقط مال خودشون کنن ، تا اگه غصه داشتیم از خودمون خجالت بکشیم و اگه مریض بودیم به عشق مامان گفتنش خوب باشیم، برای هر قطره اشکش دنیا رو وارونه کنیم و وقتی لب هاش میخنده زمستون هم بهار بشه میدونم که مامان الهه دلش دریایی و بزرگه منم امیدوارم هیچ قایق غمی توی اون دریا راه باز نکنه و این راز فقط خیر و شادی درش باشه
الهه
پاسخ
دختر تو چه قشنگ مینویسی!!! حظ کردم از قلمت و کم آوردم برای جواب. پس فقط درود بر صاحب این قلم زیبا و شاعرانه و سکوت...
مامانی باران
23 آذر 92 19:09
عزیزم خیلی خجالتم دادی ... هزار درود بر شما و میبوسم روی ماهت رو
الهه
پاسخ
هر چی بگم حق مطلب در توصیف قلمت و روحت ادا نمیشه