آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

در آستانه شش ماهگی - 1

1391/12/7 14:59
نویسنده : الهه
356 بازدید
اشتراک گذاری

عکسهای هفته اول زمینی شدنت را مینگرم... چیزی نمیتوانم بگویم و فقط اشک است و اشک

مامان چه کوچولو بودی، چه ظریف و ضعیف ، آسیب پذیر و شکننده ، در کمال نیاز و وابستگی

عزیزم، کوچولوی مامان انقدر در حرکات و صداهایت نیاز و اسیب پذیری هست که دل آدم ریش میشود. وای مامان جان باورم نمیشود چطور توانستم در آغوشت بگیرم؟ چطور توانستم به تو شیر بدهم؟ چطور با همه ندانستنها و بی تجربه گیها و ترسها و دلهره ها، دردهای طاقت فرسای خودم و با همه و همه اینها توانستم از تو مراقبت کنم؟

یادت هست عزیزم در بیمارستان گفتند تا دو ماهگی در تمام 24 ساعت باید دوساعت یک بار به مدت حداقل 20 دقیقه شیر بدهید ، و 20 دقیقه هم آروغ بگیرید و پوشکش را هم عوض کنید. و من و بابا  و شما از همان شب اول که به دنیا آمدی و در اتاق بیمارستان برای اولین بار سه تایی با هم بودیم همین برنامه را از روی ساعت اجرا کردیم. من و تو و بابا، خودمان به تنهایی و در کنار هم.

دقیقا هر دو ساعت یکبار از همان شب اول شیر خوردی و آروغت گرفته شد و پوشکت عوض شد.یعنی مراسمی حد اقل مجموعا 50 دقیقه ای در طی هر دو ساعت!

  کابوس اقتادن قند خون ناشی از دیر شدن تغذیه با شیر و کابوس احتمال خفگی نوزاد در خواب به خصوص در ماه اول باعث میشد که من و بابا ناخودآگاه 24 ساعت چشم از شما برنداریم . با وجود درد های شدید بعد از زایمان و ناتوانی حرکتی که داشتم خیلی خیلی همه چیز سخت بود و همواره هر حرکتی همراه با دردهای وحشتناک. شاید حد اکثر هر دو دقیقه یک بار باید چکت میکردم و این به معنای فرو رفتن چیزی مثل نوک تیز خنجر در ناحیه عمل بود. وای الان که فکرش را میکنم میبینم واقعا چقدر درد کشیدم!

عزیز دلم اینها اصلا منتی به شما نیست ها، اصلا و ابدا. امشب فقط با دیدن عکسها  ذهنم در گیر شد که چطور یک موجود کوچولوی نازنین و آسیب پذیر بزرگ میشود و رشد میکند و نا خود آگاه یادم افتاد که چقدر سخت بودند آن روزها

و الان؟ خدایا چه بگویم از حال حاضر؟ چه بگویم؟ کدام را بگویم  و کدام بماند؟! حیرت پر از ستایش میکنم نسبت به آنچه بودی و آنچه شدی.

آدرینا  جانم خوشحال، مفتخر و حیرانم که به دنیا آمدی ، بزرگ شدی و هر روز انشالله بزرگترو بزرگتر میشوی. بنازمت مادر.

فقط میتوانم بار ها و بارها از اعماق قلبم ابراز کنم  ژرفترین حیرتها و تحسین های پر از ستایشم را برای تو و برای قدرت بزرگ زندگی و هستی که می آفریند و می بالاند. مادر جان میدانم که من در این کارزار فقط و فقط یک وسیله و بخشی از سیستم بزرگ و با شکوه هستم.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)