آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

جمعه نامه

1392/12/4 2:30
نویسنده : الهه
430 بازدید
اشتراک گذاری

مربوط به دیروز 2 اسفند 92

امروز با اینکه جمعه بود بابا صبح خیلی زود رفت بیرون تا کارهایی رو جلو بندازه
اومدنی هم کله پاچه خرید و آورد
منم با کلی سوسول بازی همراه با آقای همسر و آدرینا کمی تا قسمتی کلپچ زدیم بر بدن
آدرینا صبح زود پا شده بود و بعد از صبحانه خوابش  میومد
بابا هم که اساسا صبح زود زده بود بیرون و بعد از کلپچ خواب آلو شده بود
منم که معلوم الحالم با این خواب افتضاح شبم و روزها خواب آلو هستم
خلاصه بعد از کلی عملیات جانکاه شیردهی که اینروزها منجر به زحم سینه میشه از بس این دختر موقع خواب مک میزنه محکم با اون دندونهای اره ایش بالاخره آدرینا خوابید
منم رفتم یه اتاق دیگه و در رو بستم که مثلا بتونم بعد از مدتها یه کم درست درمون بخوابم چون تقریبا خوابیدن کنار آدرینا با نخوابیدن چندان فرقی نداره
آقا چشمتون روز بد نبینه که تا چشمام گرم شده بود در با گرومپ و البته گریه های چند ریشتری آدرینا باز شد
بدنم میلرزید و داشتم سکته میکردم
یعنی آدرینا بیدار که شده بود یه جوری مامان مامان کرده بود و گریه کرده بود که همسر آقا اصلا ترسیده بود
خلاصه تشریف آوردند و بعد از ادامه شکنجه شیرخوران در اتفاقی استثنایی مادر و دختر به مدت 1.5 ساعت شیرین شیرین روی تخت دست در گردن هم در حالیکه سرش رو روی بازوی من گذاشته بود خوابیدیم بدون اینکه هیچ کداممان از تخت سقوط کنیم!
خوب این خودش به خودی خود یه رکورد محسوب میشه
بعد که بیدار شدیم اینجانب در یک اقدام انقلابی جمع رو تحریک کردم که بریم بیرون، خودشم با پای پیاده و با کالسکه نی نی!
خلاصه حاضر شدیم و سعی کردم با توجه به اینکه تقریبا اولین تجربه های اینچنینی من بود حواسم جمع باشه که لنگ وسیله ای نمونیم. یه عالمه لباس هم ذخیره برداشتم.
پای پیاده از کوچه خودمون رفتیم و رفتیم تا از کوچه های پیچ در پیچ زیبا رسیدیم به خود میدان  مجسمه  دربند!
بعدش هم رفتیم رستوارن محبوبمان که خیلی وقت بود نرفته بودیم چون الان مدتیه که دیگه ماشین نمیزارن کسی ببره بالا و ما تو سرما با بچه سختمون بود پیاده بریم.
اونجا هم همه کادر مثل اینکه فامیلشون رو دیده باشند کلی تحویلمون گرفتند و خوب بود و خوش گذشت
باور کردنی نبود که آدرینا چقدر استثنائا! خانوم بود
تو کالسکه اش که نشست و خیلی اذیتی نکرد
اونجا هم نشست و کم و بیش غذایی خورد
با باباش یاد کردیم که همین چند وقت پیش با کریر می آوردیمش و نی نی مون شیرخوار بود
الان شده یه خانوم خوشگل شیطون بلای کمی تا قسمتی غذاخور
در این سفر آدرینا جوجو و پیشی را از نزدیک دید و کلی جذب و محوشون شده  بود
ولی امان از سگ که وقتی دید بچه ام داشت غالب تهی میکرد دور از جونش
خیلی ترسید و زد زیر داد و گریه
منم سریع از کالسکه اش درش آوردم و بغلش کردم و ارومش کردم
اگر فکر میکنید داستان فسق و فجور روز جمعه در همین جا تمام شد بسی اشتباه میکنید
چون برای اینکه خاطره بدی براش نمونه رفتیم پارکی که چند تا پلاک با درب منزل فاصله داره و آدرینا که به لطف تاب و سرسره اش درخانه الان برای خودش تاب باز و سر سره باز قهاری حساب میشه کشف کنه که تاب و سرسره در انواع و اقسام سایز و رنگ و غیره وجود داره!
بعدشم اومدیم خونه و آدرینا با وجود خستگی وحشتناکش به خاطر اینکه میخواد موقع خواب یه ساعت سینه بمکه و وضعیت من واقعا اجازه این زمان رو نمیده با کلی دلخوری و گریه و دعوا نخوابید و مادر پدری را هم از خواب شیرین محروم کرد. خلاصه دیگه ساعت نه و نیم بود که شام  خوردنی تو صندلی غذاش بیهوش شد!
باباش دادش به من و همون جریان شیر خوردن و همه قصه ها بازم تکرار شد ولی نهایتا این دفعه خوابید
خلاصه که این بود داستان یک روز کمی تا قسمتی متفاوت برای ما که از در خانه ماندن دخترمان در عذاب وجدان دائمی به سر میبریم.
عجالتا از نتیجه راضیم چون کاری که خیلی وقت بود در صددش بودیم و عملی نمیشد محقق شدو اون خواب بودن آدرینا قبل از ساعت ده شبه، امیدوارم ادامه پیدا کنه.
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان مهيار
4 اسفند 92 2:43
چه جمعه ي خوبي اميدوارم هميشه همينطوري در كنار خانواده خوش باشيد...
الهه
پاسخ
ممنونم مهربانم. به همچنین
مامان مهيار
4 اسفند 92 4:02
الهه جان عزيز ،بسيار سپاس از اينكه با كمبود وقتي كه داري تمام پستهاي وبلاگ مهيارو خوندي و جواب دادي، واقعا" وقتي بهمون سر ميزني خوشحال مي شم عزيزم راستي خيلي مهربون و دوست داشتني هستي آدرينا خانم حتما"بزرگتر بشن افتخار مي كنن به همچين مادر فهميده اي . ♥♥آن لحظه كه فكرش را نميكني ، كسي در دور دستها خاطره خوبيهايت را ورق مي زند.♥♥
الهه
پاسخ
شرمنده با انقدر تاخیر دارم جواب محبتتون رو میدم. اختیار دارین خانوم. این کار برای دل خودمونه پس منتی نداره. از خوبی و مهربانی خودتونه و حسابی شرمنده ام کردین. امیدوارم مادر فهمیده و خوبی باشم براش ، حالا افتخار هم نکرد ، نکرد! بازم ممنون و سپاس نازنین
مامانی باران
5 اسفند 92 12:28
فقط تایتل رو خوندم باران بیدار شد میرم دوباره میام
الهه
پاسخ
من قربون چشمای دختر قشنگم برم که بیدار میشه و مامانش رو اذیت میکنه!
مامان شاران
6 اسفند 92 19:20
سلام الهه جون عجب جمعه پرمشغله ای داشتی امیدوارم همیشه شاد باشید
الهه
پاسخ
ای خواهر جان. سلام به روی ماهتون. کجاشو دیدی که خودم گیج شدم دیگه از فشرده بودن این زندگی خوشمزه و ترد. به همچنین مهربان
عاطفه
6 اسفند 92 19:43
همه ی داستان یه طرف ة اون کله پاچه یه طرف ! خوشمزه بود ؟ منم میخوااااام !!!!
الهه
پاسخ
یعنی خدایی همه داستان رو دادی یه طرف که به یه پیاله کله پاچه برسی؟! و اما در مورد مزه اش، من انقدر نمک و آبلیمو میزنم که بتونم بدم از گلوم پایین که تنها مزه ای که یادمه شور و ترشه! یه همچین آدم سوسول مزخرفی هستم من یعنی! در ضمن این که گریه نداره ، مهمون خودم بریم کله پاچه ولی من اونور خیابون می ایستم و تشویقت میکنم!
مامان مریم
7 اسفند 92 10:31
وااای هوس کلیچ کردم حسابی ما که در این مواقع سوسول بازیو میذاریم کنار..واقعا کاربزرگی کردی الهه جان ما که ریسک پیاده روی رو نمیکنیم .همیشه خوش باشین.این داستان خواب آدرینا که مرثیه ای شده واسه خودش دلمون کباب میشه برات
الهه
پاسخ
پس به لیست کلپچ پارتی نام شما رو هم اضافه نمودیم ممنون از تعریف و تشویقت. شیر شدم فردا هم ببرمش بیرون ها. خواب آدرینا رو که دیگه نگو