خوشحال و شاد و خندانم!
امروز - یعنی همان روز بزرگی که دیروز ذکر خیرش بود- اومد و خدا رو شکرخیلی خوب گذشت
این رو میگم که با شادیم به دوستانم شادی انتقال بدم
این رو میگم که اگر یه روزی دخترم وبلاگمون رو خوند بدونه که امروز لحظات و ساعتهای بی نظیری رو کنار هم گذروندیم
اصلا بگذارید اینطور بگم
تو اینهمه سالی که از خدا عمر گرفتم اون یه ساعتی که با دخترم تو استخر بودیم جدا و واقعا یکی از خوشترین، سبکترین و بهترین دقایق زندگیم بود. ببین اینکه دارم میگم خیلیه ها! یعنی همین یک ساعت جزء بهترین لحظات زندگیم بوده!
انقدر که دخترم شاد و خوشحال و غرق لذت بود
انقدر که ماهرانه تو همون جلسه اول همه کارها و فعالیتهاش رو انجام میداد که تحسین و غبطه همه رو بر انگیخته بود( مامانهای دیگه می گفتند خیلی برای جلسه اول عالیه ما یه ترم طول کشیده تا تازه ترس نی نی مون از آب بریزه و حاضر به همکاری بشه)
انقدر که پایه بود برای بازی و شادی
انقدر که جیغ شادی کشید و بازم بازم گفت
انقدر که همه چی خوب و عالی و روان بود و مربی و دست اندرکاران و هم کلاسیهاش آدمهای خوبی بودن
مربی وقتی دید آدرینا دست و پا میزنه کلی تشویقش کرد!
نه که هیچ بد عنقی نکنه که مگه میشه که یه بچه ای هیچ بد عنقی نکنه! ولی اصلا در برابر اونهمه شادی و روان بودن همه چی به حساب نمی اومد و حس نمیشد
تازه شم یکی از فعالیتها که خیلی مورد علاقه آدرینا قرار گرفت این بود که لب استخر بشینند و 1،2،3 گویان بپرند تو آب بغل مامان. تو یکی از دفعات انجام این کار آدرینا خودش پرید و رفت اون ته مه ها! یعنی من جیغی کشیدم که بیاو ببین! ولی سریع گرفتمش کشیدمش بالا! بچه ام انقدر آب خورد و ترسید که گفتم عمرا یه بار دیگه حاضر بشه این کار رو بکنه و کارم در اومد و بچه دیگه ترسید. ولی خدا رو شکر خدا رو شکر به محض اینکه حالش جا اومد دوباره شروع کردیم بپر بپر!
البته الان مدتهاست که آدرینا علاقه وافری به آب بازی از خودش نشون میده و به زور از وان محبوبش دل میکنه و از حمام بیرون میاد ولی در مورد خیس شدن سر وکله و صورتش اصلا با کسی شوخی نداره! یعنی من هر کار و روشی رو تو حمام امتحان کردم ولی بازم به محض اینکه نوبت شستن سر میرسه جیغ و دادش میره هوا. منم به این نتیجه رسیدم که همون اول که میریم حمام به روش قصی القلبانه ای سه سوت میشورم سرو کله و بدنش رو و بعد تا هر وقتی که دلش خواست و من هم توان و وقت داشتم بدون استرس تو حمام میمونیم و آب بازی میکنیم
خلاصه که جای دوستانمون خالی عالی گذشت
تازشم ما آژانسی که باهاش از منزل رفتیم باشگاه رو نگه داشته بودیم که با همون برگردیم خونه
ولی به محض اینکه راه افتادیم دیدیم هزار تا میس کال داریم و آقای همسر خیلی زنگ زدن و میخواستیم زنگ بزنیم که ایشون زنگ زدن آی کجایین و من اون دور و برها هستم و خلاصه نهایتا به هم پیوستیم و جاتون خیلی خیلی خالی رفتیم رستوران رفتاری یک ناهار دبش خیلی خوشمزه و با کیفیت زدیم تو رگ . رستوران رفتاری -البته شعبه اصلی و قدیمیش- کلـــــــــــــــــی برای من حسهای نوستالژیک داره از کودکی و نوجوانی حتی زمانی که بابا بزرگم کلی تو بازار احترام داشت و ما که نوه هاش بودیم کلی پذیرایی ویژه میشدیم!
مدیونم بشید فکر کنید اون غذای عقبیه مال منه، سفارش من این غذا خوشگل و خوش آب و رنگه جلویی هست. رفتید این غذا رو از دست ندید به اسم ویژه سر آشپز. یعنی عالی عالی
بعد هم رفتیم دکتر آدرینا چکاپ اردیبهشت ماه که الحمدلله دکتر راضی بودن و به درخواست من برای سرفه ها و حالت تهوع های اخیر آدرینا که خیلی شبیه به علائم رفلاکس نوزادیشه یه سونوگرافی نوشتند. رفتیم سونو رو هم بگیریم که کاراهای دکتر آدرینا تمام بشه ولی در حالیکه تلفنی گفتند سریع بیایید دیدیم شونصد نفر تو نوبت هستند که با یک محاسبه سر انگشتی دیدیم کم کم دو ساعت باید مهمون باشیم اونجا که این دیگه در توان دختر شناگر خسته ما و البته پدر مادر هلاک از خستگیش نبود واقعا. یعنی دیدم دلیلی نداره روز خوبمون رو با این انتظار و انباشته شدن خستگی بد و منفی به پایان ببریم. حالا یه روز دیگه انجامش میدیم دنیا که به آخر نمیرسه خوب!
به هر کلکی بود آدرینای شیطونم رو تا ده بیدار نگه داشتم البته غیر از یه خواب خیلی عمیق نیم ساعته که بین مطب دکتر تا محل سونوگرافی داشت.
و الان از ساعت ده خوابه. یعنی جزء معدود شبهایی تو زندگیمونه که دختر گلیمون ساعت ده خواب باشه ها!
خلاصه که جای همه دوستان و کسانی که دوستشون داریم خالی امروز خیلی خیلی روز خوب و خوشی بود .
به امید روزهای خوب و خوش برای همه مون .
خدایا این خوشیهای ساده رو بیشتر کن تو زندگی همه آدمها.
پی نوشت 1: کت و کولم درد میکنه! استخر مادر و کودک ورزش خیلی خوبی برای مادر هاست.
پی نوشت 2: آدرینا طی سه ساعت دو بار با گریه و بی تابی از خواب پا شده. چرا اونوقت؟