آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

همیشه باید به حس مادرانه اعتماد کرد - یک اتفاق کمی تا قسمتی تلخ

1391/10/17 8:44
نویسنده : الهه
310 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز خوابیدی، عمیق و خوب، 10 دقیقه ای غرق نگاهت بودم، آرام آرام بودی، دل کندم و به آشپزخانه رفتم برای انجام کارها،خیلی نگذشته بود که یکدفعه و بی مقدمه دلم به شور افتاد، به خودم نهیب زدم الهه شورش رو در نیار، الان بچه ات رو خوابوندی، وسواسی شدی ها، از این مامان ها که انقدر حساس و نگرانند که فرزندانشان از آنها یک چهره همیشه مضطرب و نگران در ذهن دارند داری میشی... کمی خودم رو کنترل کردم ولی بعد از یکی دو دقیقه طاقتم طاق شد و به سمت اتاقی که خوابیده بودی آمدم... هنوز به اتاق نرسیده بودم که صدای گریه منقطع تو نازنینم قلبم را از جا کند...خوب طبیعتا دیگر خیلی حال خودم را  نفهمیدم، در را که باز کردم دیدم عزیز دلم که تازه غلت زدن را یاد گرفته ، نیم غلتی زده ولی نتوانسته دوباره به پشت برگردد ، دستهایش خسته شده و صورتش به زمین چسبیده و دارد گریـــــــــــــــــــــه میکند آنچنان که دل هر شنونده ای بسوزد و پر پر شود... خوب معلوم است که بلندت کردم و هزار بار قربانت رفتم و آرامت کردم و 5 دقیقه بعد هم داشتی میخندیدی ولی من هنوز هم دارم گریه میکنم و گوش خودم را میکشم که باید به ندای درونم گوش میدادم . تو در  آن لحظات در سختی بودی و کمک میخواستی طفلک من. مرا ببخش نازنینم.

خدا این فرشته های کوچک را از گرند هر بلایی حفظ کند، چه اگر این نباشد حتی اگر عین  24 ساعت هم  چشم از آنها برنداریم تضمینی به سلامتشان نیست اگر خدا خودش محافظ و حامیشان نباشد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)