آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا امروز به رستوران اجلاس فرمانیه و شهروند فرمانیه رفت

1392/3/17 3:05
نویسنده : الهه
1,015 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه قرار مهمی داشتیم که از اونجایی که هنر نزد ایرانیان است  و بس دقیقه آخر به هم خورد. شما از اون روزهات بود که دلت نمیخواد دهن کوشولوی خوشگلت رو برای خوردن باز کنی و به زور و زحمت یه چند قاشق فرنی مدل مامان و چند تا اندازه عدس نان سنگک خوردی. بایایی هم داشت برای به هم خوردن قرار به سمت ناراحت شدن میرفت. منم پیشنهاد دادم بزنیم بیرون که اصلا آتمسفرمون عوض بشه و شاید شما هم یه چیزایی بیرون هستیم بخوری

میخواستیم بریم رستوران میعادگاهمون یعنی همون کوهپایه دربند ولی بابایی گفتن یه نتوع ایجاد کنیم و سر از رستوران اجلاس فرمانیه در آوردیم. اولین نکته جالب و قشنگ ناک این بود که اون رستوران با اونهمه دبدبه و کبکبه صندلی غذای بچه نداشتند!!!!! بعد کادر مبتکر و مخترعش دو تا صندلی رو از قسمت جلوی نشیمن چسبوندن به هم که شما بری اون وسط و مثلا چیزی شبیه صندلی باشه. ما هم نه تنها تو دلمون بلکه آشکار و عیان لبخند تمسخر زدیم که دل خوش سیری چند؟ دختر ما رو دست کم گرفتید؟ مگه کسی میتونه آدرینا رو تو یه همچین فضایی نگه داره و محدودش کنه؟ ما میخواستیم این رو توضیح بدیم که آدرینا جان در اقدامی شجاعانه و هماهنگ با نیروهای درونی ما فرتی زد با یه حرکت دست همه کاسه و کوزه ابتکار و اختراعشون رو به هم زد! خوب ما دلمون خنک شد ولی در عین حال موندیم که مگه میشه مایی که مثلا اومدیم بیرون تجدید قوایی کنیم دخترمون شیطون بلامون رو یه ساعت تو دست نگه داریم بدون اینکه به رستوران و خودمون کلی صدمه بخوره؟

خلاصه تو یه لحظه من و آقای همسر  نگاهمون به هم گره خورد و انگار با نگاه به هم گفتیم بریم جای دیگه؟ آقای همسر به غایت ناراحت بودن که به جای اینکه شرایط از رستوران میعادگاهمون بهتر بشه اینجوری شده. منم گفتم نه بابا میمونیم، سنگر رو حفظ میکنیم.  البته واضح و مبرهن بود که من من و آقای همسر از وضعیت ناراحت و عصبی بودیم اما مگه قرار بود تا آخر عمر اونجا باشیم ؟ ارزشش رو نداشت که بیش از اون خودمون رو ناراحت کنیم و اجازه بدیم روزمون تحت تاثیر شرایط اونجا باشه.خلاصه غذا سفارش دادیم و در یک لحظه روحانی به من الهام شد که یکی از صندلی ها رو به میز بچسبونیم، جای نشیمن به جای یک تشک چند تا تشک بذاریم تا بیاد بالا که با توجه به دسته دار بودن صندلی ها یه چیزی تو مایه های صندلی محافظ دار بشه و آدرینا رو بتونیم با خیال راحت تر توش بذاریم. اینکار رو انجام دادیم و بعد از درخواست چندین و چند تشکچه با لاخره به ارتفاع مطلوب رسیدیم و تمام!  من چند باز هی از زیر و رو چک کردم و خیالم نهایتا راحت شد که جای نی نی مون امنه امنه.نتیجه انقدر خوب شد که با آقای همسر تصمیم گرفتیم تو خونه هم ازهمین سیستم استفاده کنیم تا آدرینا حس جدایی توی صندلی مخصوص غذای خودش رو نداشته باشه و حس کنه با ما سر یه میز داره غذا میخوره!

القصه خواستم بدونید که اگر گذرتون به این رستوران فخیمه پر پرستیژ افتاد بدانید و آگاه باشید که از صندلی کودک خبری نیست و  البته میتونید از همین روش برای کودک دلبندتان صندلی غذا درست کنید و راحت باشید. ولی به طور کلی سرویس و بقیه مسائل رستوران که توضیحش از حوصله اینجا خارجه  از حد انتظارم پایین تر بود. اجلاس باشی و تو فرمانیه باشی و این نقص و کمبود ها...

 آدرینا هم یه مقداری غذا خورد ، یعنی قطعا ازا ونچه که تو خونه میتونست بخوره بیشتر بود. در اومدیم رفتیم شهروند فرمانیه و کلی با هم چرخیدیم و آدرینا جونم برای اولین بار توی چرخهای خرید نشست و چرخیدیم ولی همون طور که داشتیم حرکت میکردیم هم بچه ام تلاش میکرد بایسته! منم ترسیدم بلا ملا سر خودش بیاره از خیر نشوندن تو چرخ خرید گذشتم و تا آخرش من و بابا جان نوبتی سرکار خانم شازده خانوم رو بغل کردیم.

برای آدرینا هم یک آبمیوه گیری کوچولوی مخصوص خودش خریدیم که از این به بعد با روش رنده نخواهیم آب سیب بگیریم براش و آب هویج هم تازه به تازه بگیریم چون آبمیوه گیری خونه انقدر بزرگه که آدم باهاش نمیتونه تو مقدار کم آبمیوه بگیره و نتیجه اش میشه اینکه باقی مانده آب سیب یا هویج بره تو یخچال و غیر از خرابی و دور ریختن و اسرافی که میشه حسن تازگی رو هم از دست میده دیگه. اومدنی خونه آدرینا جونم تو بغلم تو ماشین غش کرد از خستگی انقدر که آتیش سوزونده بود. ولی طبق معمول به محض اینکه گذاشتم تو تختش در جا سیخونکی وایساد  و دوباره عملیات خواب کنون شروع شد!

خلاصه روزی که میرفت که برامون روز بدی باشه رو به کمک هم تبدیل کردیم به یه روز خوب و تازه چند تا اولین هم برای آدرینا رقم خورد: اولین باری که میرفت رستوران اجلاس فرمانیه و میرفت شهروند فرمانیه و از همه مهمتر اولین باری که نشست تو چرخهای هیجان انگیز خرید و کلی شهروند رو سیر و سیاحت کرد در حالیکه ورجه وروجه میکرد تو چرخ خرید.

خدایا همه فرشته های کوچک رو در پناه خودت محافظ کن لطفا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)