آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

باورنکردنی- breaking news! - اولین شبی که بدون می می و گریه خوابیدیم

1393/1/11 4:50
نویسنده : الهه
662 بازدید
اشتراک گذاری

ماجراهای خوابوندن آدرینا در این روزها و شبها بماند برای بعد

ولی این رو ثبت میکنم تا یادم بمونه که امشب اولین شبی هستش که آدرینا بدون می می و بدون گریه و زاری خوابیده

و من خیلی خوشحالم و در پوستم نمیگنجم

حتی اگر از فردا شب همون آش و همون کاسه قبلی باشه هم من باز خوشحالم

یعنی انقدر هر شب داره اذیت میکنه و اذیت میشه که یه شب مرخصی هم خودش کلی هستش!

بنا بر این با صدای بلند و رسا عجالتا عارضم که: آخ جوووووووووووووون!

البته بماند که دختر طلای ما امشب پوستی از مامان بابا کند که واسه خودش خاطره تاریخی شد

گفتیم زیر بارون بریم ددر

یه کم گشتیم  و بعد سر از رستوران گیلار در آوردیم

آتیشی سوزوند ها یعنی

هراز بار دوغ ریخت زمین

از روی زمین کثیف هر چی تونست آت و آشغال گذاشت تو دهنش

با جفت پا اومد تو میرزا قاسمی و ظرفهای غذا

آی جیغ و داد کرد که چی بگم

به خدا گفتم الان میان میگن آقا این پول رو هم بگیرید فقط زودتر اینجا رو ترک کنید!

دوربین بدبخت که دیگه جایی نمونده بود بره تا خرخره رفت تو دوغ و آب و میرزا قاسمی و ...

یعنی آی حرص خوردم که برگشتیم مث این بود که دو دست کتک مفصل زدن من رو

تا دلتون هم بخواد گاز و چنگ گرفت ما رو

خلاصه اومدیم خونه کلی باهاش بازی کردیم و بعد بهش سه سری یه بار سه پیمانه یه بار دو پیمانه یه بار سه پیمانه شیر درست کردم و دادم

آخری رو نصفه خورد ولی بقیه رو در کمال تعجب تا ته خورد وبازم خودش شیر خواست

بعدش کلی شعر خوندیم با هم

و بعدش کلی وول زد و غلت زد تا بالاخره خوابید

نمیدونم چطور شد که حتی درخواست می می هم نکرد

البته تو رستوران بنده رو پنجاه بار دوشیده بود

ولی با همه این وجود خیلی عجیب بود و این اولین بار تو طول این 19 ماه و یک روزه که آدرینا زیر سینه خوابش نبرده 

پس اجازه میخوام یه بار دیگه فریاد بزنم: آخ جوووووووووووون!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مونا
11 فروردین 93 8:27
عززززززززيزم ببين ما مامانا دلمون به چيه خوشه الهه جونم واقعاً بهت خسته نباشيد ميگم عزيزم من كه متاسفانه نتونستم بيشتر از چهار ماه به آدرين شير خودم رو بدم و هميشه كلي عذاب وجدان دارم البته تمامي سعي و تلاشم رو كردم هااااا ولي خوب نشد. ولي وقتي اين گرفتاري هاي بعدش رو مي بينم يه موقع هايي ميگم اين شير خشك هم خوب چيزي هستشا ولي به هرحال شيرخشك هم سختي هاي خودش رو داره البته تمامي مراحل رشد اين فينگيليها واسه خودش يه پروژه عظيميه كه فقط از خداي بزرگ مي خوام به خير و خوشي و سلامتي بگذره . ايشالا شما هم زودتر آدرينا رو از شير بگيريد و يكم خستگي دركنيد هرچند خيلي خيلي مرحله سختيه شرحش رو كه مي دوني دوست جونم.
الهه
پاسخ
سلام مامان مونای آدرین عزیزم. خوبید. خانوم دل خوشی کوچکی نیست بوخودا! زیاد فکرتون رو در گیر شیر خشک نکنید. شش ماه اول خیلی مهمه که چهار مهش رو دادید تازه میتونید منت هم بگذارید و تهدیدش کنید شیرم رو حلالت نمیکنم! در ضمن بله این شیر خشک خیلی خیلی چیز خوبی هستش به مولا! البته راست میگید هر کدوم سختی خودش رو داره. منم گاهی میبینم ملت وسط خیابون دنبال آب جوش و سرد کردنش و این داستانها میگردن میگم خوبه این حاضر و آماده ست . دعامون کنید به خیر بگذره. مرسی از حضورتون
عاطفه
11 فروردین 93 10:43
چون این اتفاق برای من یک آرزوست و خیال میکردم دست نیافتنی حالا با شریک شدن در شادی شما و امید به دست یافتنی شدنش با اجازه با خوشحالی شما سهیم میشم و ما هم از ته دل میگیم : آخ جوووووووووون ولی خودمونیم آدرینای گلم کاری موند که تو رستوران نکرده باشه ؟خوب مدیریتی داره که هیچی بهتون نگفتند
الهه
پاسخ
فکر کنم تا الان به آرزوی خویش رسیده باشید و یک آخ جون دست جمعی بدهکار هم هستیم! والا خوشبختانه به خاطر بارون خیلی روز شلوغی نبود تو رستوران و در ضمن انقدر پول میگیرن و حتما نمیخواستن مشتریشون رو از دست بدند و الا اصلا تو فضا حس میشد که کسی دلش میخواد به ما تیپا بزنه!
آذین
11 فروردین 93 14:09
چیزی واسه گفتن ندارم فقط میگم که عاشق این قلمتم!ایول
الهه
پاسخ
هی وای من! قربون لطفت عزیزم. میبوستمتون و خیلی خیلی دلمم میخواد ببینمتون زود زود.
مامان مریم
12 فروردین 93 11:42
با مونا جون موافقم خداییش ما مامانا موجودات الکی خوشی هستیما ،با چه اتفاقای کوچیکی چقدر خوشحال و شنگول میشیم..خداییش هیشکی دنیای منحصر به فردمونو درک نمیکنه با همه ی ذرات وجودم خوشحالیتو فهمیدم و بابتش خوشحال شدم..بهت تبریک میگم ...در ضمن دوشید چیه عزیزم ؟! یه حس ناجوری به آدم دست میده خوب
الهه
پاسخ
حتی اگر شما و مونا جان و تمام جهانیان من را الکی خوشی بیش نپندارند بنده باز هم عارضم که آخ جون! مرسی از درکتون . خوب چی بگم؟! میدوشه دیگه! اتفاقا منم خیلی وقته یه حس خیلی ناجوری بهم دست میده. اصلا چرا با لفافه حرف بزنیم؟! منظورم همون گاو نه من شیرده بودن میباشد!
مامانی باران
17 فروردین 93 14:18
اول یه سلام گرم و صمیمی و شادباش بگم برای سالی که نو شد و آرزوی سلامتی میکنم برای شما و آدرینای گلم و خانواده محترمتون و بعدش باید گفت هوراااا ... بابا کم چیزی نیست این رخداد ... اصلا خودش میتونه شروع یا حداقل آمادگی باشه برای از شیر گرفته شدن و تکمیل مسیر رشد شاهزاده خوشگلمون
الهه
پاسخ
ببین کی اومده؟! سلام مامان مرضی گل گلاب! سال نو بر شما هم مبارک. همه آروزهای خوب متقابله بانو. مرسی از همراهیتون در شادیهای کوچک من و ما. شاد و سلامت باشید ر کنارعزیزان
مامانی باران
17 فروردین 93 14:33
راستی عذر تقصیر دارم مدتی کمرنگ شدم ، هم گوشیم در آب افتاده بود و مدتی کار نمیکرد و هم شلوغی این مدت بنده رو محروم کرد از همراهی دوستان خوبم ضمناً قبول نیست فقط عکس اون پاهای کوچولوی قشنگ وناخن های خوشرنگش رو به خاله مرضیه نشون بدین، دلم ضعف میره خب
الهه
پاسخ
شما کم رنگتونم خوش رنگه خانوم کم سعادتی منه. چشم. من دارم برای خاله گلی ها. حالا میگم خدمتتون.
مامان مریم
26 فروردین 93 8:15
الهه جووون !!؟!
الهه
پاسخ
جونم مریم جون؟! خو راست میگم دیگه بوخودا! ماشالله فکش قوی شده دقیقا حس میکنم یه لوله انداختن اون تو دارن بود و نبودم رو میکشن بیرون!(قربون اون فک قویشم میرم من آخه!)
مامان مهيار
3 اردیبهشت 93 0:24
حالا خوشحال تر هم ميشي يه وقتي مي رسه كه بدون كلنجار رفتن خودش ميگيره مي خوابه... وقتي از شير گرفتينش و اون وقت خيلي آآآخخخ جووووون....هوررراااا
الهه
پاسخ
یعنی اون روز خوب هم میرسه! اخ جان از الان!