این روز ها هم زود زود میگذره عزیزم، بهت قول میدم...
بهت قول میدم که در آینده انقدر خوبی و خوشی کنی که این روزهای سخت یادت بره
امیدوارم روزی باشه زود زود که دیگه قطره تو گلوی نازنینت نپره
بتونی خوب و زیاد غذا بخوری
هر چی میخوری نیاد تو راه گلوت
و از خوردن خوراکیها لذت ببری
دستم رو به زور بگیری و بکشونی که مامان این رو بخر اون رو بخر
و من با لذت برات چیزایی که دوست داری رو بگیرم یا بپزم و خوردن نوش جانی تو رو تماشا کنم و لذت ببرم و هر دومون یادمون بره این روزها
این روزها که توش تهوع و بی اشتهایی و نفس بند آمدن و حس خفگی و گریه و ... هست
مامانی دوست دارم و بی نهایت عذاب میکشم
من بیشتر از تو از این قطره های لعنتی بدم میاد
مامانی همه چی رو به زور و هزار بدبختی و ترفند باید بریزم تو گلوت
شما که اونقدر خوش اشتها بودی
چی شدی آخه گلم؟ چی شدی؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی