آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

صبح جمعه با مرثیه سرای متحرک!

1392/3/17 19:06
نویسنده : الهه
280 بازدید
اشتراک گذاری

آدرینا جونم تازه از خواب پاشده بود، کارای اولیه اش رو کردم و آوردمش تو سالن که برم آشپرخونه و یه صبحانه ای براش آماده کنم. آخه آقای همسر طفلکی با اینکه خیلی دیر خوابیده بود مجبور بود  صبح زود روز جمعه ای بره بیرون برای انجام یه کاری و من و آدرینا باید با هم صبحانه میخوردیم. البته اگر به من بود که سرپایی یه چیزی روی کانتر میخوردم ولی این چند وقته برای تشویق شازده خانم به خوردن صبحانه ،سینی درست میکنم و میبرم هال روبروش میشینم و با هم صبحانه میخوریم مثلا... آخه معمولا خیلی بد صبحانه میخوره و من لبخند بر لب ولی با اعصابی لهیده به کار صبحانه خوری و صبحانه دهی ادامه میدم و از رو نمیرم.

خلاصه پنجره ها رو باز کردم یه هوایی بیاد و داشتم صبحانه آماده میکردم که یه هو یه صدای وحشتناک بلندی اومد. من و آدرینا هر دو خشکمون زد ، طفلک بچه ام کپ کرده بود ،میخکوب شده بود از شدت صدا. یه چند ثانیه که گذشت باز صدا تکرار شد. یه چیزی شبیه نوحه و مرثیه بود، اصلا باورم نمیشد صبح به اون زودی این صدا دیگه چیه؟ یه جوری با سوز و گداز میخوند که گفتم حتما کسی خدا نکرده دیشب فوت شده و الان تشییع و مراسمه ، ولی دیدم نه بابا، صدای نوحه خونه در حد بوق تیم ملی ولی صدای دیگری نمیاد. از پنجره نگاه کردم دیدم یه دیوانه بیکار و بیعار که خدا عقل و انصاف بهش بده یه بلندگو به چه بزرگی انداخته دوشش، شلوار کردی به پاشه و چند تا پارچه سبز از اینور اونور خودش و بند و بساطش آویزون کرده و دقیقا داره چرت و پرت میخونه. یعنی از اون جماعتی که یاد گرفته که ادای گریه  و سوز و گداز در بیار و پول بگیر... حالا این وسط آدرینا ترسیده بود طفلک مثل چی، تو قیافه معصومش ترس موج میزد چون واقعا شدت صدا زیاد بود.

یارو دقیقا چرت و پرت میگفت، مثلا کربلا کجایی (؟!!!)، کربلا امشب ابوالفضل ندارد(؟!!!) و چیزایی شبیه این. خودشم به در و دیوار نگاه میکرد ببینه کسی سرش رو بیرون میکنه پولی چیزی بهش بده یا نه، بیزارم از این طرز فکر و از این طرز رفتار ها.

خلاصه پنجره رو بستم و دختر کم رو بغل کردم و بردمش سمت اتاق خوابها  و سعی کردم آرام و خوشحالش کنم و طبق معمول موندم درگیر با خودم که چه فرهنگ بد و چه مردمان جاهلی ... دقیقا ارزش و ضد ارزش جاشون رو به هم دادند. این آقا مثل هزاران نفر دیگه دقیقا داره از چیزی که متقلبانه به نام مذهب  و دین داری جاش انداختند سوء استفاده میکنه و عده کسانی هم که به سادگی اجازه این سوء استفاده رو میدن کم نیستند، مثلا کافیه طرف عنوان کنه من سید اولاد پیغمبرم! اونوقت شنونده حتی اگرم نخواد از ترس خرافاتی که سالیان سال تو گوشش خوندند از ترس اینکه خونه زندگیش داغون نشه خودش رو ملزم و موظف میبینه که به اصطلاح کمکی بکنه... این است بخشی از فرهنگ ما ایرانیان که هنر فقط نزد ما است و بس...

پی نوشت: آقای همسر که برگشتند و در جریان آنچه اتفاق افتاده بود قرار گرفتند گفتند تازه با اعتقادات خودشون هم امروز مثلا عیده! نوحه خونی دیگه برای چی؟! یعنی یه همچین مردمانی داریم ما!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)