آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

شیرین کاری روز 20 مرداد 92!

1392/5/21 2:38
نویسنده : الهه
281 بازدید
اشتراک گذاری

تا الان فکر کنم بر کسی پوشیده نمانده باشه که آدرینا دختر خیلی خوش خوراکی نبوده و برای غذا خوراندن بهش مامان بیچاره به کمک بابا چه روشها و اداها و اصولها و ... رو به کار نبسته تا دخترش بهتر غذا بخوره

در این راستا ما از هر وسیله ای- یعنی واقعا هر وسیله ای که بهش فکر هم نتونید بکنید ! - استفاده میکنیم برای پرت کردن حواس آدرینا و نمایش و جلب توجهش تا اون وسط مسطا بتونیم یه قاشق غذا بگذاریم دهنش. از کش سر و گل سر مامان بگیر تا در قوطی و قطره چکان و گوشت کوب و مثلا یه جعبه دارو که توش چیزهای ریختیم که صدا بده و در قوطی شیر خشک  و انواع قاشق و نوارهای پارچه ای و ... چه و چه. یعنی اصلا یکی از درگیریهای فکری هر روزه  من یافتن وسایل جدیدی که بشه دستش داد و خطرناک نباشه و جلب توجه کنه و تازه باشه و بشه از کنارش به آدرینا غذا داد هستش! فکر کن!!!

در این راستا یکی از ابزارهای کار آمد این ماسک که دیگه فکستنی شده میباشد:

این ماسکها رو چند ماه پیش از نزدیک خونه مادر بزرگ به قیمت خیلی ارزانی خریده بودیم و میگیریم جلو صورتمون و کلی باهاش برای آدرینا نمایش میدیم و میتونیم وقتی ناراحته لبخند به لبش بیاریم یا غذا به کمک این ماسک بهش بدیم. هی میگذاریم رو صورتمون و برمیداریم و دالی بازی  و خنده و شادی و آدرینا هم کلی ذوق میکنه که یه دفعه چهره ما رو میبینه .یعنی تا همین الان ما کلی مدیون این ماسک نازنین هستیم ! خدا واقعا خیرش بده!

حالا فکر کنید امروز چی دیدم از آدرینا؟!

دیدم یه صدای به غایت ظریف و لطیف و مهربون از خودش در میاره

جالب شده برام ببینم ماجرا چیه

یواشکی نگاه کردم و از دیدن آنچه که دیدم داشتم ذوق مرگ میشدم.

دختر گلی چلوی آبجی خرسی ایستاده بود، به یه دستش این ماسک رو گرفته بود جلو صورتش و هی ماسک رو میگذاشت رو صورتش و بر میداشت و از پشت ماسک به آبجی خرسیش نگاه میکرد و کلی به زبون خودش با یه لحن خیلی مهربونی حرفای مهربانانه میزد  و با دست دیگه که پستونک تو دستش بود سعی میکرد به آبجی خرسی پستونک بده!

ای خداااااااااااا!

انقدر این صحنه قشنگ بود که نمیتونم توصیف کنم

فکر کن یه فسقلی نهایت قدرت هر دو تا دست، و نهایت قدرت بیان خودش رو، و نهایت قدرت جسمانی و روحیش رو داشت به کار میبست تا به آبجی خرسی با ادا و اصول و نمایش غذا بده!

من چی شدم؟ خوب من ذوق مرگ شدم، خیلی خوشحال شدم که دختر کوچولوی ما با نهایت ظرفیت و ظرافت خودش داره تمرین و مشق مهربانی میکنه

داره با مهارت تمام صحنه ای رو که دیده بازسازی میکنه

انقدر ابتکار و خلاقیت داره که با امکاناتی که دم دستش بوده داره چیزی رو که دیده بازسازی میکنه

الان حسابی میدونه جریان این ماسک ها چیه

وقتی از پشت ماسک با تسلط بهم نگاه میکنه و چشم میدوزه بهم دلم میخوام  انقدر محکم بغلش کنم که فداش بشم!

خیلی صحنه با مزه ای میشه

فکر کن یه قوقولی از پشت یه ماسک چشماهای تیله ایش رو بدوزه به شما!

خلاصه که دخترمون کلی خوشحال و سرفرازمون کرد و منم به خودم یاد آوری بیشتری کردم که بچه ها همونی میشند که از  پدر مادر دریافت میکنند و میبینند.

خدایا فرشته کوچولوها رو در پناه خودت حفظ کن لطفا.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان شاران
21 مرداد 92 9:35
سلام الهه جون
که به وب ما اومدی و نظرتو گذاشتی کاملا حق با شماست هرکس میخواست تو این مسابقه شرکت کنه باید همه ی فکرا رو میکرد البته تجربه نداشتم و از شرکت ناراحت نیستم چون نقاط مثبتی هم برام داشت آشنا شدن با شما یکیش
عزیزم با افتخار لینکتون کردم و خوشحال میشم افتخار آشنایی بیشتر رو داشته باشم


سلام مامان شاران جون
شما خیلی لطف دارید
ممنون که نه تنها پذیرای نظر مخالف من بودید، بلکه کاملا با مهربانی و دید مثبت به نظرم پاسخ دادید. من هم از آشناییتون خوشحالم. اگر دوست داشتید به منم اجازه بدید لینکتون کنم برای آشنایی و با هم بودنهای بیشتر
با آرزوی شادی و سلامتی
شازده امیر و رها بانو
23 مرداد 92 18:35
الهه جان چه لذت بخشه وقتی آدم میفهمه کوچولوش همه چیزو درک میکنه جانم احساس میکنم اون صحنه خیلی باید جالب و جذاب باشه وقتی یه کوچولو سرشو از پشت ماسک در میاره


مرسی که درک میکنی، تازه براش ادا در بیاره بهش غذا هم سعی کنه بده! فکر کن! ممنونم ازتون