آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

موهبت بودن با شما فرشته خانومم

چه خوبه که تو دنیایی که همه خبرهاش بوی خون و تعفن وحرص و طمع و خصومت و وحشیگری میده ، خدا برام فرشته ای رو فرستاده تا ازش هنوزم بعد از 19 ماهه شدنش بتونم بوی پاکی و معصومیت و بهشت رو بشنوم.  چه خوبه که کمتر میتونم از دنیا بخونم و بشنوم و ببینم.   وای بر من که فرشته کوچک من واقعا به چه دنیایی پا گذاشته؟ خدایا وای بر من اگر من نتونم به فرشته ام به همون اندازه که زیبایی بهم هدیه کرده، زیبایی براش به بار بیارم. خدایا یه وقت شرمنده فرشته ام نشم با این وضع و حال دنیا و روزگار مبادا که روزی باشه که از این دنیا و وضعش به تنگ بیاد یا دلش بگیره و راضی نباشه از بودنش در چنین دنیایی خدایا شرمنده ام نکنی من رو پیش ا...
16 فروردين 1393

باورنکردنی- breaking news! - اولین شبی که بدون می می و گریه خوابیدیم

ماجراهای خوابوندن آدرینا در این روزها و شبها بماند برای بعد ولی این رو ثبت میکنم تا یادم بمونه که امشب اولین شبی هستش که آدرینا بدون می می و بدون گریه و زاری خوابیده و من خیلی خوشحالم و در پوستم نمیگنجم حتی اگر از فردا شب همون آش و همون کاسه قبلی باشه هم من باز خوشحالم یعنی انقدر هر شب داره اذیت میکنه و اذیت میشه که یه شب مرخصی هم خودش کلی هستش! بنا بر این با صدای بلند و رسا عجالتا عارضم که: آخ جوووووووووووووون! البته بماند که دختر طلای ما امشب پوستی از مامان بابا کند که واسه خودش خاطره تاریخی شد گفتیم زیر بارون بریم ددر یه کم گشتیم  و بعد سر از رستوران گیلار در آوردیم آتیشی سوزوند ها یعنی هراز بار دوغ ریخت زمین از...
11 فروردين 1393

بالاخره دو فقره کار مهم و عقب افتاده رو انجام دادم، آخیش!

1- به محبت دوستانم در وبلاگ خودمون سعی کردم پاسخ بدم . شرمنده با اینهمه تاخیر و ممنون انقدر بزرگوارید که کماکان همراهمونید 2- به وبلاگ همه دوستام سر زدم و برای دلنوشته هاشون دلنوشته هام رو نوشتم. آخ جون! یعنی سبک شدم انقدر به خدا این مدت ناراحت بودم که نشده جوابگوی محببتون باشم و یا بهتون سر بزنم از خوندنتون شاد و شارژ بشم ولی امشب بعد از سه شب تلاش شبانه روزی پروژه به انجام رسید! هوراااااااااااا!
11 فروردين 1393

نوزده ماهگی ماه زندگیمون

دیشب به لطف و نظر خدا جشن کوچک نوزده ماهه شدن ماه زندگیمون هم برگزار شد و دخترمون واقعا و واقعا خیلی مسلط و حرفه ای شمعش رو فوت کرد و کلی برای دوربین و مراحل جشنمون ژست گرفت. سرعت تغییرات فرشته کوچولومون حیرانمون میکنه و با حیزت و شاید هم کمی حسرت تماشاش میکنیم. تماشا میکنیم راه رفتنها و بازیها  و بد اخلاقیها و مهربانیهاش رو   و صد البته بلبل زبونیهاش رو. این که میگم بلبل زبونی اغراق نیست. طوطی خوش پرو بال ما کم کم شده یه خانوم خانومای کوچولویی که یه سره داره حرف میزنه. تقریبا همه چیز رو میگه. به طور کامل منظورش رو میرسونه و منظورمون رو میفهمه. همه کلمات رو یا کاملا کامل و درست یا به روش خودش تلفظ میکنه ولی مهمه اینه که دختر ...
10 فروردين 1393

یک اتفاق مهم، خبر جدید

بدون شرح!   اصلا این یکی از مزایا و تجربه های بی بدیل و اختصاصی دختر داشتنه! نگید برای پسر هم میشه لاک زد که خودتونم میدونید دارید کار عاریه ای میکنید!  بعد از 150 سال داشتم برای ناخونای پام لاک میزدم اومد که کون فیکون کنه لاک رو. منم برای یکی از شصتهاش زدم. آی ترسید گریه کرد که بیا و ببین و پاش رو زمین نمیذاشت!! بعد که لاکهای خودم تموم شد هی پاش رو می آورد میچسبوند کنار پای من که یعنی ما هم بله! و تازه فهمید به عجب خوب چیزی ست این لاک. تا اینکه یکی از اقوام که اومده بودن عید دیدنی و شام خونه مون برای همه انگشتهاش رو زد و کلی گوگولی تر تر شدن پاهاش. الان هم حتی اگر بیرون باشیم یهو هوس میکنه پاهاش رو نگاه کنه و با لذ...
6 فروردين 1393

بوخودا!!

داریم با هم خونه مرتب میکنیم و من برای سرگرم کردنش حرفای الکی میزنم و شعر میخونیم و... و آدرینا هم حرف میزنه و میخنده و نق میزنه و به هم میریزه و همچنان فاصله حد اکثر بیست سانتیش رو با من حفظ میکنه! یه چیزی میگه که نمیفهمم چی میگه ولی برای ادامه مکالمه  بی هوا جوابش میدم راست میگی؟ جواب میده: بوخودا!! بعد هی اون یه چی میگه من میگم راست میگی اونم هی میگه بوخودا! خوب معلومه دیگه بعد از یه چند ثانیه چی میشه. فاصله بیست سانتیمون میشه هیچ چون می گیرم بغلم  و آی میچلونمش که جیگر خودم و خودش حال بیاد! حالا خوبه ما اهل قسم خوردن نیستیم. آخه از کجا یاد میگیری اینا رو طوطی خوش پر و بال و خوش زبانم؟!
6 فروردين 1393

یک پیشنهاد خاضعانه و خاشعانه حضور محترم جناب آقای خدای قادر متعال

قربونتون برم جون من بهتون بر نخوره ها این فقط و فقط یک پیشنهاده جون هر کی دوست دارید اگر عصبانی شدین تلافیش رو سر خودم فقط در بیارین ها. به خدا اگر نگاه چپ به عزیزانم کنید میرم اصلا رسما کافر میشما! آقا قربونتون برم نمیشه این طفلک بچه ها که زحمت آفرینش و رشد و تکاملشون رو میکشید یه تجدید نظری بفرمایید همون تو شکم مادر با یه سیستمی که حتما از علم و حکمت شما بر میاد سر خود واکسینه بشن؟ هی اینهمه سوزنهای رنگ و وارنگ نره تو دست و پای نحیف و ظریفشون و بعدشم هزار جور تب و بی تابی و بدبختی بکشن؟ همچنین میشه لطف کنید یه سیستمی طراحی کنید با دندون دنیا بیان؟ انقدر سر هر دندون پدر خودشون و ننه و باباشون و هفت جدشون در نیاد؟ نه واقعا خدایی ...
29 اسفند 1392

آدرینا و شرکت در اولین جشن آکادمیک رسمی زندگیش

بله بله بچه مون یه ترمش تمام شد و امروز با بابا و مامان رفت تا کنار دوستانش و مربی‌ هاش جشن بگیره برا نوروز و پایان این ترم یه احساس غریب و خاصی‌ داشتیم دیگه! از دو هفته پیش که جشن رو اعلام کرده بودند و دعوت نامه رو سر کلاسش بهمون دادن یه جور هیجان زیر پوستی داشتیم برای اون روز. امروز هم آدرینا رو یه حمام آب بازی طولانی دلخواهش بردم  و بعدش هر کاری کردم بخوابه نخوابید تا اینکه دیگه کارامون رو کردیم که سر ساعت 3:30 یعنی شروع جشن بتونیم اونجا باشیم از بدو ورود مشخص بود که همه چی بسیار organized  و مرتب و فکر شده ست. تو سلاله کفشها رو باید همه در بیارن دم در ورودی و من قبلش فکر میکردم که اینهمه کفش رو میخوان چی کار...
23 اسفند 1392

آدرینا روی مامان را کم میکند!

اینروز ها خوابیدنمون ماجراها و ابعاد جدیدی پیدا کرده و برای خودش داستانی داره بعد از کلی گیس و گیس کشی سر تعویض و کرم زدن ها و لباس خواب پوشیدن با کلی ناز و غمزه به اتاق خواب آدرینا میریم. همه چراغها خاموش و حتی کورسویی هم نباید از لای درز در ها و یا پرده کلفت مخصوص ضد نور پنجره مون بیاد تو و الا از همون یه ریزه نور استفاده کرده و پا میشیم برای گشت و گذار و دل و روده کمد ها رو برای بار دو هزارم ریختن بیرون. وقتی بالاخره رضایت میدیم دراز بکشیم در هزار و یک مدل اعم از گهی زین به پشت و گهی پشت به زین می می میخوریم.در این حین انواع و اقسام حرکتهای ژانگولری مثل هلیکوپتری زدن و چرخیدن 360 درجه ای به مرکزیت سینه مامان و خیمه زدن رو سر و کله مامان...
23 اسفند 1392