ضربان قلبم رو میبری رو ابرها اونم وقت خواب
تو رختخواب دراز کشیدیم و طبق معمول تازه شیطنتش بیشتر گل کرده و از سر و کله هم بالا میریم!
بالاخره نوبت شعر های درخواستی میشه
اون میطلبه و اسم میبره و من میخونم
توپ سفیدم
مازرگی (مامان بزرگ)
اگوشی(یه روز یه آقا خرگوشه)
و...
آخر سر من میگم شما حالا یه شعر بخون
وای خداااااااااااا
شروع میکنه: من، من، من،دو تا دست دارم
الهی فدات
تو کلا این شعر رو دوبار طی دو جلسه ای که از ترم جدید حضورمون در کارگاه مادر و کودک میگذره شنیدی
چطوری حفظ شدی شیرینم؟!
چطوری جمله های به این طولانی میگی مموشک 20 ماهه من؟!
ذوق مرگم کرد دخترجونم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی