آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

در آستانه شش ماهگی - 2

به یکباره میبینم که دیگر آن طفل آسیب پذیرنیستی، انگار دیگر از نوزادی در آمدی، یک جور خاصی بالغ شدی انگار! و به یکباره هم خوشحال میشوم و هم خودم به خودم تذکر میدهم که هان الهه خانم، قدر لحظه ها را بدان، لحظه ها را خوب خوب مز مزه کن، به زودی دختر گلی یک خانم جوان و زیبا خواهد بود و آنروز مادری کردن در حقش میشود به رسمیت شناختن هویت و فردیت و استقلالش و پذیرش خواسته اش برای دوری از تو و تنهایی و استقلال و با عزیزانی دیگر بودن. پس الان که میخواهد و میخواهی تا هر آنجایی که میتوانی با او باش، لمسش کن، در آغوشش بگیرو ببلع هوایی را که در آن با یک فرشته نفس میکشی. دوست داشته باشیم یا نه این روزها با همه سختی ها و شیرینی های غیر قابل وصف زودتر از آن...
8 اسفند 1391

در آستانه شش ماهگی - 1

عکسهای هفته اول زمینی شدنت را مینگرم... چیزی نمیتوانم بگویم و فقط اشک است و اشک مامان چه کوچولو بودی، چه ظریف و ضعیف ، آسیب پذیر و شکننده ، در کمال نیاز و وابستگی عزیزم، کوچولوی مامان انقدر در حرکات و صداهایت نیاز و اسیب پذیری هست که دل آدم ریش میشود. وای مامان جان باورم نمیشود چطور توانستم در آغوشت بگیرم؟ چطور توانستم به تو شیر بدهم؟ چطور با همه ندانستنها و بی تجربه گیها و ترسها و دلهره ها، دردهای طاقت فرسای خودم و با همه و همه اینها توانستم از تو مراقبت کنم؟ یادت هست عزیزم در بیمارستان گفتند تا دو ماهگی در تمام 24 ساعت باید دوساعت یک بار به مدت حداقل 20 دقیقه شیر بدهید ، و 20 دقیقه هم آروغ بگیرید و پوشکش را هم عوض کنید. و من و بابا &...
7 اسفند 1391

یک دختر خیلی مهربان و منصف و عادل

درست روزی که اینجا پست گذاشتم که دخترم "مامان" میگه،  عزیز دل برای اینکه هیچ فرقی بین مامان و بابا نگذاره در نبود پدرش یهو در اومد و گفت: " ببا!" باز هم به کسر ب اول و تشدید ب دوم! ولی بعد از چند بار خیلی قشنگ و رک و پوست کنده و بی تعارف میگه: " بابا"!  الهی مادر فدای بابا گفتنت بشه! چه شیرین بابا میگی! مرسی دختر منصف و عادل و مهربان مامان و بابا!
7 اسفند 1391

یعنی باور کنم که گفتی ...؟!

چندین و چند بار این لفظ را لا بلای گریه ها و خنده ها و صدا در آوردنهایت شنیده بودم ولی انقدر سنت کم بود که به خودم اجازه جدی گرفتنش را ندهم. خدای من! واقعیت این است که  تقریبا از 3.5 ماهگی میگفتی مامان! با کسر میم اول و تشدید میم دوم یعنی چیزی شبیه memman  ! حالا فیلمهایت را چندین و چند بار میبینم، نه جایی برای انکار دارد و نه جایی برای تعبیرش به لفظی دیگر! عزیز دلم به خصوص هر وقت در موقعیتی نا خوش آیند گیر میکند من را صدا میکند و میگوید: ممان! فکر کن! یک دختر کوچولوی نازنین فسقلی با صدایی به غایت دخترانه و ظریف نیمی گریان و نیمی عشوه کنان بگوید ممان! آنهم از 3.5 ماهگی! خدایا عظمتت را میستایم که چه شاهکاری آفریده ای و چه شگفت ا...
5 اسفند 1391

چرا وبلاگ شازده خانوم دیر به دیر آپدیت میشود؟!

به یک دلیل ساده و کوتاه و منطقی: به جای اینکه به صفحه مانیتور زل بزنم و تایپ کنم از شما و شیرینیهایت، ترجیح میدهم به خود نازنینت چشم بدوزم و غرق بودن با هم در حال حاضر و در این لحظه شویم. میدانم که یاد و تاریخ  بسیاری از  اتفاقات ساده و روزمره یا مهم و اصلی زندگی و رابطه مان را از دست میدهم و البته که این افسوس دارد ولی شیرین من واقعا ترجیح میدهم لحظه لحظه ممکن را با خودت بگذرانم و نه با وبلاگت. گاهی دلم میخواست یک میرزا بنویس کنارم بود و من میگفتم و او مینوشت! یا بهتر اینکه خودش میدید و مینوشت ، انقدر دلم میسوزد از اینکه هر لحظه را نمیتوانم ثبت کنم در اینجا ولی به روش خودم یک آرشیو عالی برایت دارم مادرم. دوربین مامان همیشه دم ...
5 اسفند 1391

تولد 5 ماهگی مبارک شازده خانم!

نازنینم نهم هر ماه برای ما روز بزرگداشت به دنیا آمدن شماست. به دنیای ما خوش آمدی آدرینا جانم، دختر گلم که انقدر مهربانی که با خنده هایت از هر آشنا و غریبه ای دل میبری. زنده باشی دختر گلم، 120 ساله شوی الهی مادر. راستی ببخش که با تاخیر وبلاگت را آپدیت میکنم. دلیلش را هم خود شیطانت میدانی و من مادر جان! فدای همه شیطنتهای دوست داشتنیت عزیز دوست داشتنی ...
19 بهمن 1391

واکسن نامه - 4 ماهگی

واکسن چهار ماهگی شازده خانوم در روز یکشنبه 17.10.1391 انجام شد. خوشبختانه در پاکترین هوای تهران طی یک ماه اخیر بیرون از خانه بودیم. اوج ناراحتی حاصل از واکسن تقریبا 20 ساعت بعد از تزریق واکسن نمود کرد: تــــــــــــــــــب و بی قراری . این نوبت یکی از بزرگترین معضل ها بیزاریت از عطر و طعم قطره استامینوفن بود.  نه با آب قند، نه با داروخوری، نه با قطره چکان... در همه حال برایت عذاب علیم بود خوردن قطره بابایی رو سه بار برای خرید قطره استامینوفن بیرون فرستادیم. ولی هیچ کدام باب طبعت نبود. متاسفانه حسابی بالا آوردی، چندین و چند بار، نمیدانم برای طعم قطره بود یا از عوارض واکسن بود. انقدر که برایت یک دست رختخواب تمیز و یک دست لباس نخی تمیز د...
21 دی 1391