آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا برای اولین بار رفته بود تولد مامان بزرگش!

آدرینای ما تو دار دنیا فقط یک مامان بزرگ داره مادر و پدر بابا مهدی و پدر مامان الهه هر سه  سالها پیش به رحمت خدا رفتند و آدرینا مونده با تنها خویشاوند از نوع پدر بزرگ - مادر بزرگ که همانا مادر مامان الهه هستند. ما همیشه از خدا خیلی میخواهیم که خدا ایشون رو برامون حفظ کنه به هزاران دلیل از جمله مهمترین هاش که اتفاق خیلی هم ساده هست و اصلا پیچیده نیست اینه که مثل همه که عزیزانشون رو دوست دارند ما هم ایشون رو دوست داریم و طبیعتا دوست داریم همیشه زنده و سلامت باشند . ولی از شما چه پنهان علی الخصوص خیلی غصه میخوریم که دختر ما تنها چشمه محبت از جنس مادر بزرگ -پدر بزرگ رو خدا نکرده از دست بده و نتونه از یه همچین موهبتی برخوردار بشه. القص...
20 مرداد 1392

20 روز تا تولد یکسالگی!

بالاخره پس از سبک سنگین کردنهای فراوان و شور و مشورت با آگاهان و صاحبنظران و تبادل نظر بین مامان و بابا و ...تصمیم گرفتیم چشن تولد یکسالگی دخترمون رو برگزار کنیم. از نظر اینکه بچه خودش درک درستی از مناسبت نداره و خیلی شلوغ میشه و حتی چند روزی شاید آدم نتونه به اصل مطلب که خود بچه ست برسه تردید داشتیم که بگیریم یا نه نهایتا تصمیم گرفتیم با تمهیداتی ریسک اذیت شدن دلبندمون رو به حد اقل ممکن برسونیم و از خدا هم خواهش میکنیم کمک کنه که دخترمون دچار عارضه یا خدا نکرده کسالتی نشه که بهش سخت بگذره. پس پیش به سوی تهیه و تدارکات با حد اکثر سرعت چون همش بیست روز مونده تا تولد البته تولد دختر ما سال پیش 5 شنبه افتاده بود و قاعدتا تولد یکسالگیش ب...
20 مرداد 1392

آدرینا و اولین آثار هنری به تاریخ روز جمعه 17 مرداد

امروز کاغذ و خودکار گذاشتم دم دستش اول حسابی بر انداز کرد  بعد طبق معمول مقداری خودکار و کاغذ تشریف بردن داخل دهان مبارک برای شناسایی بیشتر بعد که مامان گرفتشون گریه ای سر دادیم که بیا و ببین ولی مامان از رو نرفت و کمی با خودکار روی یک کاغذ خط خطی کشید و چیز نوشت آدرینا هم خوب دقت میکرد  و با خودش میگفت: إ ؟!  اینجوریه؟! پس اونم شروع کرد به کار  و نتیجه اش شد این شکلی: (اولین خط خطی های دختر گلی و البته سوال دو پهلوی مادر هم در همین کاغذ که بعدا ثبت گردید) البته آدرینا نشون داد که برعکس مامان و باباش به تتوی بدن هم بی علاقه نیست و دست و پاهاشم نقاشی کرد  ولی انقدر وروجک شده که نذاشت یه ...
19 مرداد 1392

آدرینا حالا از خوشحالی به مامانش سکته میده!

از چند روز پیش با روشهای مسالمت آمیز مختلف سعی و تلاش و تمرین کردیم و از سه روز پیش موقع غذا خوردن وقتی مامان میگه دهن باز دختر گلش دهنش رو باز میکنه که مامان با قاشق بهش غذا بده. هورااااااااااااااا! جیغ و سوت و دست و شادی ! اولین بار که من گفتم دهن باز و دختر گلی دهنش رو باز کرد مامان تنهایی اندازه کل طرفداران تیم های بارسلونا، بایر مونیخ و چند تا از تیمهای پر طرفدار دیگه تک و تنها این عمل هیجان انگیز ونیکوی دخترش رو تشویق کرد. یعنی از صمیم قلب و جانانه شاد شدم ها! آنچنان با سرعت و محکم دست میزدم برای دخترم که بعدا دستام درد گرفته بود قشنگ! همچین از ته دل تشویق میکردم و دست و پا میزدم و جو میدادم و هیجان نشون میدادم که دختر گلی فهمید مادر...
17 مرداد 1392

آدرینا به مامان سکته میده!

داریم پوشک عوض میکنیم رو تخت مامان و بابا و طبق معمول ماهی میشی و میخواهی شنا کنی! بدنت رو مثل کمان میکنی و هزار تا پیچ و خم میدی به خودت هر کس من و شما رو ببینه یاد تصویر کشتی کج زنان می افته! بعد در یک لحظه که چه عرض کنم در عرض صدم ثانیه یهو میبینم نیستی زیر دستم و لب تختی وای خدا دلم میریزه و میپرم بگیرمت یعنی چطوری در عرض صدم ثانیه غلت زنان خودت رو از یه طرف تخت میرسونی طرف دیگه اونم با این سرعت؟! به خدا سکته کردم یعنی دور از جونت با مغز می اومدی زمین باشه باشه هی سکته بده من رو نوبت ما هم میرسه سوال از خودم: نوبت ما هم میرسه؟! وقتی منطقی فکر میکنم میبینم تهدید تو خالی بیش نیست! پی نوشت: خنده ام میگیره بادم میاد...
14 مرداد 1392

آدرینا خرابکار میشود!

شیطون شدی بلا شدی غیر قابل کنترل شدی یعنی وقتی بغل هم هستیم انگار داریم کشتی میگیریم! یه لحظه آروم - خانوم نمیشینی که در عرض سه سوت دست این اسباب بازی بیچاره رو شکوندی دادی دستش! اینم سندش! روی مبلها رو با اون ناخونهای چنگول پنگولی پاره پوره کردی عکسش رو نمیذارم که بیشتر از این شرمنده نشی! میزنی میشکنی پرت میکنی تا کوچکترین اعتراضی هم ببینی یــــــــــــــــــــــــــــــک صداهای اعتراض آمیز از خودت در میاری که آدم پشیمون میشه میگه بذار سرم رو هم بدم بشکنه ولی از این صداها در نیاره خلاصه که واسه خودت کلی هفت تیر کش شدی  و نفس کش میطلبی! حالا... بعد از همه این آتیش سوزوندنها یهو میشی یه گربه ملوس عروس صدا نازک...
14 مرداد 1392

و تو یازده ماهه شدی...یازده ماهگیت مبارک

باور کردنی نیست که ماه بعد این موقع یکساله خواهی بود! و یکسال از آن روز شگفت انگیز خواهد گذشت  و امروز یازدهمین ماهگرد تولدت جشن گرفته شد به همراه آنان که دوستمان دارند و دوستشان داریم یازده ماهگیت مبارک فرشته نازنینم خدایا التماس میکنم خودت از نوگلهایی که لطف کردی و وجودشان را به وجودمان گره زدی زیر سایه مهربان خودت محافظت بفرما ...
10 مرداد 1392

آدرینا تا این لحظه ، 11 ماه و 0 روز و 0 ساعت و 1 دقیقه و 59 ثانیه سن دارد!

عزیز دل ما چه خوش آمدی به سرزمین قلبمان چه خوب که پاهای نازنین و پر خیر و برکتت را به چشم ما نهادی چه خوبی چه ماهی چه معصوم و نازنینی بهترینم به زندگی ما خوش آمدی فدای تو و تمام گریه ها و خنده ها و شیطنتها و شادیهایت لبخند های بی بدیلت مهربانی های ساده و کودکانه و پاکت میمیرم برای هر آنچه که از تو می آید یا برای توست تا همیشه شاد زی ای گل نازم ای بهترینم دوستت دارم بیش از هر تصور و تخیلی برای ما تا همیشه شاد و سلامت بمان دختر نازم خدایا لطفا هیچ وقت نظر لطف و مهرت را از روی نوگل زندگی که به ما عطا فرمودی دریغ نفرما   ...
9 مرداد 1392

دو برش از دو صفحه از کتاب زندگی ما،4 شنبه 26 تیرماه 92و سال پیش در چنین روزهایی...قسمت سوم

و باز26 تیر 92: از این خاطره ها فاصله میگیرم. بلند میشم و پدر و دختر رو به حال خودشون میذارم تا به بازی و شادیشون ادامه بدهند. ناهار رو آماده میکنم . با کلی ادا و اصول و شکلک و بازی در آوردن یه چند قاشقی هم میتونیم به آدرینا غذا بدیم. و طبق معمول یه عالمه شست و شوی صندلی غذا و لباس و خود شازده خانوم و ظرف و ظروف و زمین و زیر انداز میمونه درو دستمون. بعدش با هم سه تایی لالا میکنیم کمی. بعد از لالا اگر بشه قراره هزار تا از کارای بیرونمون رو با هم بریم انجام بدیم.آخه اینروز ها به خاطر سختی بردن آدرینا به بیرون اگر هم بریم بیرون حتما طوری برنامه ریزی میکنیم که بتونیم به چند تا کار با یه بار بیرون رفتن برسیم. میریم بیرون و به بعضی کارا میرس...
29 تير 1392