آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

آدرینا آبگوشت میخورد! (+عکس)

چند روز پیش داشتم پیک برتر و ورق میزدم دیدم یک آگهی زدند ارسال دیزی با بسته بندی در ظروف سفال سنتی درب منزل شما! به آقای همسر گفتم جل الخالق! میبینی علم و تکنولوژی چه پیشرفت کرده! اتفاقا چند وقت پیش ها که برای بد غذایی آدرینا در نی نی سایت از دوستان کمک خواسته بودم ، یه بنده خدایی در قسمت نظرات آمده بود و تبلیغ سایتی را کرده بود که کله پاچه را شب قبل سفارش میدهی و حتی ساعتی که دوست داری کله پاچه درب منزلت بیاید را هم اعلام میکنی و آنها برایت کله پاچه را آن تایم دلیور میکنند! من هم به شوخی نوشتم که واقعا قسمت عمده مشکلات زندگی من حل شد به خدا!  و خلاصه این دوستمان کلی در آن تاپیک اسباب فرح و شادی حضار شدند. ولی چه نشسته ایم که چوب خد...
18 خرداد 1392

صبح جمعه با مرثیه سرای متحرک!

آدرینا جونم تازه از خواب پاشده بود، کارای اولیه اش رو کردم و آوردمش تو سالن که برم آشپرخونه و یه صبحانه ای براش آماده کنم. آخه آقای همسر طفلکی با اینکه خیلی دیر خوابیده بود مجبور بود  صبح زود روز جمعه ای بره بیرون برای انجام یه کاری و من و آدرینا باید با هم صبحانه میخوردیم. البته اگر به من بود که سرپایی یه چیزی روی کانتر میخوردم ولی این چند وقته برای تشویق شازده خانم به خوردن صبحانه ،سینی درست میکنم و میبرم هال روبروش میشینم و با هم صبحانه میخوریم مثلا... آخه معمولا خیلی بد صبحانه میخوره و من لبخند بر لب ولی با اعصابی لهیده به کار صبحانه خوری و صبحانه دهی ادامه میدم و از رو نمیرم. خلاصه پنجره ها رو باز کردم یه هوایی بیاد و داشتم صبحان...
17 خرداد 1392

آدرینا با گرفتن از اشیاء راه میره!

نفس مادر از 14 اردیبهشت بعد از اینکه از دیوار یا هر چیزی که بشه ازش کمک گرفت و بالا رفت میگیره  و می ایسته ، با عوض  کردن جای دست و پاهاش با اون پاهای کوشولوی ناز و خوردنیش قدم برمیداره و راه میره. آفرین دختر شجاع و نترس من. الان هم ماشالله یه سر در حال ورجه وروجه ست. ماشالله خیلی راه رفتنش به کمک اشیاء خیلی خوب و سریع و روان شده.  دور تا دور تخت خودش، بالای تخت مامان بابا، ; کنار دیوار، لبه مبلها، کنار دیوار اتاق خودش که بالشت  و پشتی گذاشتیم که سرش نخوره به دیوار، اتاق کوچولویی که با مبلها براش درست کردیم و اخیرا دیگه هر چیز و هر جایی که کمی – حتی در حد چند سانتیمتر! -  ارتفاع داشته باشه محرکه برای آدرینا ک...
17 خرداد 1392

آدرینا امروز به رستوران اجلاس فرمانیه و شهروند فرمانیه رفت

امروز یه قرار مهمی داشتیم که از اونجایی که هنر نزد ایرانیان است  و بس دقیقه آخر به هم خورد. شما از اون روزهات بود که دلت نمیخواد دهن کوشولوی خوشگلت رو برای خوردن باز کنی و به زور و زحمت یه چند قاشق فرنی مدل مامان و چند تا اندازه عدس نان سنگک خوردی. بایایی هم داشت برای به هم خوردن قرار به سمت ناراحت شدن میرفت. منم پیشنهاد دادم بزنیم بیرون که اصلا آتمسفرمون عوض بشه و شاید شما هم یه چیزایی بیرون هستیم بخوری میخواستیم بریم رستوران میعادگاهمون یعنی همون کوهپایه دربند ولی بابایی گفتن یه نتوع ایجاد کنیم و سر از رستوران اجلاس فرمانیه در آوردیم. اولین نکته جالب و قشنگ ناک این بود که اون رستوران با اونهمه دبدبه و کبکبه صندلی غذای بچه نداشتند!!!...
17 خرداد 1392

آدرینا از تاریخ 3 اردیبهشت 92 از اشیاء میگیره و می ایسته!

اولین بار که ازت فیلم دارم این تاریخه، از چند روز قبلش هم یکی دو بار این کار رو کردی عزیزم. ولی از 3 اردیبهشت مطابق با 23 آوریل 2013 ازت فیلم داریم که به شکل خود جوش از میله های تختت گرفتی و وایسادی عزیزم. یعنی در 7 ماهگیتون خانوم خانوما. خدایا شکرت. خدایا لطفا همه فرشته های کوچک رو در پناه خودت سالم و شاد محفوظ بدار.
16 خرداد 1392

مامان بهترین اسباب بازی آدرینا جان!

موهامو ضربدری، یه طرفی، دو طرفی میکشی گوشام رو میپیچونی و میکشی  تا جایی که زور داری و ممکن باشه، فکر کنم داری آزمایش علمی میکنی ببینی این زائده های بی مصرف رو میشه کند یا نه چشام رو با ناخونات در میاری از هر گوشه خونه که ببینی من رو، اسباب بازیهای بی جان رو ول میکنی میدوی میایی که کمی با این اسباب بازی بزرگ و متحرک ,  و جاندار سر گرم بشی موقع شیر خوردن که دیگه چی بگم، به علت  معذوریت اخلاقی نمیتونم بیان کنم! بلا نمیمونه سرم در نیاری یعنی کنده کاری شده پوست سینه و گردنم از دستت خانوم خانوما دراز میکشم رو گلوم مینشونمت، پاهاتو دو طرف صورتم میذارم که باهم شعر بخونیم، بازی کنیم، شادی کنیم ولی با دستات چشم و چال برام...
16 خرداد 1392

آدرینا دیشب نشون داد که خانوما تو هیچ سن و موقعتی دوست ندارن مرد زندگیشون فوتبال تماشا کنه!

دیشب بابایی طفلکیت میخواست فوتبال تماشا کنه و دراز کشید کنار اتاقکی که برات با مبلها درست کردیم که سرت به جایی نخوره و بلا ملایی سر خودت نیاری. یعنی بابای بیچاره رو کشتی! دستات رو تا جایی که میتونستی دراز میکردی و موهای بابایی رو میکشیدی، سرش رو چنگ میزدی، جیغ و داد میکردی، خلاصه ماشالله هزار ماشالله حسابی از خجالت بابا در اومدی یعنی! این چه وضعشه؟ دخترهم بودند دخترهای قدیم! از باباشون یه حسابی میبردن نه اینکه رسما بابای بیچاره رو شکنجه کنند! خدا به داد داماد آینده برسه! باید بهش بگم که قبل اینکه با هم مزدوج بشید فوتبال رو درست حسابی ببوسه و بذاره کنار و الا تضمین نمیکنم تامین حانی داشته باشه! پی نوشت: چه رازیست در این عشق که پدر از همه ...
15 خرداد 1392

قربون اون خیز برداشتن با شوق و ذوقت بشم الهی عزیـــــــــــــزم!

وقتی برای چند لحظه تو تختت تنهات میذارم که برم به کاری برسم و زودی برگردم و شما شروع میکنی اول با صداهای معمولی و لبخند و بعدش کم کم  کمی ناله و نق نق و بعد جیغ و داد و حتی گریه بنده رو احضار کردن  وقتی بدو بدو میام به محض اینکه پام به اتاق برسه اگر نشسته باشی تو تختت آنچنان با ذوق و انرژی و لبخند خیر بر میداری و به سرعت خودت رو به لبه تخت میرسونی و آنچنان خنده های شر از شوق و ذوق و شادی تحویلم میدی که دلم میخواد این لحظه ابدی بشه ، دلم پر از شور و امید و عشق میشه، الهی فدای اون خیر برداشتنت بشم، شبیه ما بزرگترا که به احترام  بزرگترمون از جامون بلند میشیمه کارت ولی با آنچنان شوق و ذوق و انرزی اینکار رو انجام میدی که ذوبم میکنی...
15 خرداد 1392

الهی قربون اون لبخندی که همین الان تو خواب و بیداری تحویلم دادی بشم مامانی من!

الان اومدم بالا سرت چکت کنم که خوبی و همه چی رو به راهه، یه لحظه چشمای نازت رو باز کردی، تو اون کم نوری و  تاریکی انگار من رو شناختی و آن چنان لبخند ملیح و از روی رضایتی به من زدی که در جا از زیبایی و پاکیش اشکم در اومد!  انگارابراز خوشحالی بود  و حس راحتی و اطمینان از اینکه کنارتم...مامان الهی قربون دختر مهربون و قدر دونم بشم که انقدر ماهه، زیباست و مثل یه گل بهشتی نصفه شبی باز میشه و به مامانش عطر و پاکی بهشت رو نثار میکنه. عزیـــــــــــــــزمی ناز گلگم پی نوشت: امروز خیلی خیلی روز سختی بود. نصفه بیشتر وقتمون به غذا دادن و خوابوندن و متاسفانه شست و شوی تهوع شدیدی که داشتی و بغل کردن و  آرام کردنت گذشت، خیلی بی تابی م...
14 خرداد 1392