دو برش از دو صفحه از کتاب زندگی ما،4 شنبه 26 تیرماه 92و سال پیش در چنین روزهایی...قسمت دوم
فلاش بک: 24 تیر ماه نود و یک دخترم بعد از استرس خیلی شدیدی که به من بعد از مشاجره با یک عزیز که از نزدیکترین های زندگیمه و اصلا در توقع نبود که تو اون شرایط من یه همچین استرسی رو به من وارد کنه در هفته سی و یک حاملگیم داشت به دنیا می آمد و من انقدر قلبا و روحا آزرده شده بودم که فقط داشتم از انواع و اقسام درد به خودم میپیچیدم و غافل بودم که چه خبره. الان میفهمم اینکه میگن زن باردار استرس بهش وارد نشه یعنی چی. چون بعضی وقتا خودمون هم نمیفهمیم که چه فاجعه ای میتونه بعد از این استرسها در انتظارمون باشه. البته در شرایط عادی من خیلی میتونم استرس ها رو رد کنم. یعنی اصلا خیلی چیزها که خیلی ها رو از پا میتونه در بیاره رو من اثر زیادی نمیذار...
نویسنده :
الهه
12:26