آدریناآدرینا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

آدرینا : شازده خانم خانه مامان الهه و بابا مهدی

اولین عید نوروز با فرشته کوچکمان ( + عکس)

مادر جان، عید امسال به برکت وجود نازنین و پاکت از همه عیدهای نوروزمان متفاوت بود تا وقتی که بزرگ بشوی و بتوانی این نوشته ها را بخوانی خودت فهمیده ای که مامان وبابا چقدر مراسم عید نوروز را دوست میدارند و گرامیش میدارند بقیه در ادامه مطلب سال پیش شما تو دل مامان بودید و مامان به غایت حالش بد بود عزیزم. ولی هر طوری بود مراسم عیدمان را برگزارکردیم و بابایی شخصا به ساده ترین شکل ممکن برایت تخم مرغ رنگ کرد و کاملا احساس میکردیم که ما سه نفر پای سفره مان نشسته ایم. شور و شوق بابا برای علم کردن سفره هفت سین و بساط عید آنهم به تنهایی قابل تحسین و دوست داشتنی بود. این عکس تخم مرغهای دست ساز بابایی برای شما و سفره هفت سین سال پیشمان   ...
13 خرداد 1392

به سلامتی شمع نه ماهگی رو هم فوت کردین شازده خانوم ما! (+ عکس )

عزیزکم 9 خرداد یکی از قشنگترین و شادترین ماهگردهات برگزار شد و شما رسما به سلامتی نه ماه رو تمام کردین و وارد ده ماهگی شدین گلی خانومم برای خوندن ماجراهای اون شب خوب و شاد و دیدن عکسها به ادامه مطلب میریم 4 شنبه و 5 شنبه خیلی خیلی روز پر کار و شلوغی برای ما بود.جریان از این قرار بود که ما پنج شنبه که روز ماهگرد شما بود کارگر برای تمیزکاری خونه هم داشتیم. من و بابایی پا به پای حضرت ایشان تلاش جد نمودیم تا کارهای تمیزکاری تمام بشند. حالا فکر کن که من تا دیشب ساعت 4 صبح بیدار بوده و خودم اتاق جنابعالی را کلی سر و سامان داده بودم. 5 شنبه هم کلی خرید میوه جات و سبزیجات و سوپری و قصابی داشتیم که بابا تنها رفت زحمتش رو کشید و مامان ال...
12 خرداد 1392

اولین ظرف ماستی که شما نوش جان کردین!

عزیزم خوشبختانه یک ده روز – دو هفته ای میشه که ماست خور شدی و ظاهرا ماست رو دوست داری قبلنا اون اوائل شروع غذای کمکی که بهت ماست میدادیم قیافه ات رو یه جوری میکردی که یعنی خیلی بدت میاد و داری بالا میاریش ولی الان شده جزء  مواد غذایی دلخواهت، یعنی با ماست ماست گفتن میتونیم غذاهای دیگه هم تقلب کنیم و بریزیم تو حلقت! با بابایی تحقیق کردیم و ماست تین که غنی شده هست رو براتون گرفتیم و تو حدود یک هفته شما اولین ظرف ماستت رو تمام کردی! نوش جونت، انشالله برات سلامتی و خوشی بیاره مامانی، میخوام این ظرف رو یادگاری نگه دارم برات!!! خوب من که تو پست قبلی گفتم عاشقتم و دیوونتم، خوب اینم بذار به حساب عاشقی! به نظر من که خیلی هم قشنگه! ...
8 خرداد 1392

انقدر دوست دارم که، نگران خودمم!

عزیزکم نمیدونم چه جوری و به چه ترتیبی اینطور شده مهم هم نیست که  از اینا سر دربیارم  ولی چیزی که خیلی خوب میدونم و با تمام وجودم حس میکنم حس عشقه علاقه دوست داشتن ناب و عاشقانه انقدر که حتی در کنار همیم ولی من بی تاب تو هستم عزیزم... انقدر که دلم بخواد خودم رو فــــــــــــــــــــــــــدات کنم ولی ندونم چه جوری... بیقرارتم فرشته من و دوست دارم ، دوست داشتنی عاشقانه و دیوانه وار...
7 خرداد 1392

آش پیش - دندونی! (+ عکس)

برات آش دندونی پختم، اسمشم گذاشتم آش پیش-دندونی چون دندونات در حالیکه از 4.5 ماهگی داره اذیتت میکنه هنوز در نیومده گلکم، به این امید که انشالله هر چه زودتر دندونات در بیاد شاید کمی از این خارش و بی قراری راحت بشی شازده خانم من، به دکترتم که هر چی میگم میگه تا 11 ماهگی کاملا طبیعیه . خلاصه آشت رو پختیم ننه جان! بقیه مطلب و عکسها در ادامه مطلب... همون شب هم که آماده شد به در و همسایه دادیم. البته از دیروزدر تهیه و تدارک بودیم و موادش رو خیس کزده بودیم. بابا جانت هم چون فردا خیلی کار داشت همون شبونه یه آژانس گرفت و همه آش های مامان بزرگ و خاله  و همسایه های مامان بزرک و عمه و دوست و آشنا رو بسته بندی کرد و با آژانس راهی کرد شبونه در خ...
6 خرداد 1392

چیزی شبیه معجزه... خاطره یک روز خوب و شاید بهترین روز در دوران مادریم (+ عکس)

سه شنبه 31 اردیبهشت 1392 یعنی فردای نیمه شبی که آخرین پست رو گذاشته بودم و کلی غصه دختر گلیم رو خوردم تصمیم گرفتم طلسم رو بشکنم و با آدرینا برم بیرون یعنی بعد از مراسم صبحانه که تقریبا 12 ظهر تمام شده بود و کمی بازی وشیطونی و جمع و جور آدرینا مست خواب بود چون عادت داره بعد از صبحانه اش بخوابه، ولی هر چی کار میکردم نمیخوابید و دیدم انرژی داره خوب چرا باید به زور بخوابونمش، دیدم بهتر از این وقت پیدا نمیشه و با کلی ارداه پولادین به خرج دادن دل زدم به دریا که سریع جمع و جور کنم راه بیفتیم کلی حساب کتاب کردم چه جوری بریم  و چی بردارم و چی برندارم عکسها و بقیه شرح ماجرا در ادامه مطلب کلی حساب کتاب کردم چه جوری بریم  و چی بردارم و...
5 خرداد 1392

این روز ها هم زود زود میگذره عزیزم، بهت قول میدم...

بهت قول میدم که در آینده انقدر خوبی و خوشی کنی که این روزهای سخت یادت بره امیدوارم روزی باشه زود زود که دیگه قطره تو گلوی نازنینت نپره بتونی خوب و زیاد غذا بخوری هر چی میخوری نیاد تو راه گلوت و از خوردن خوراکیها لذت ببری دستم رو به زور بگیری و بکشونی که مامان این رو بخر اون رو بخر و من با لذت برات چیزایی که دوست داری رو بگیرم یا بپزم و خوردن نوش جانی تو رو تماشا کنم و لذت ببرم و هر دومون یادمون بره این روزها این روزها که توش تهوع و بی اشتهایی و نفس بند آمدن و حس خفگی و گریه و ... هست مامانی دوست دارم و بی نهایت عذاب میکشم من بیشتر از تو از این قطره های لعنتی بدم میاد مامانی همه چی رو به زور و هزار بدبختی و ترفند باید بریز...
31 ارديبهشت 1392

سال پیش یه همچین روزی...

رفته بودیم آمینو سنتز، با کلی نگرانی و دلهره، بعد از کلی نگرانی و دلهره سرتصمیم گیری اینکه اصلا تست آمینو سنتز انجام بدیم یا نه، چقدر دکترمون اذیتمون کرد و ما رو اینور اونور پاس داد و آخر سر هم یه کلام حرف قطعی و درست درمون بهمون نزد، چقدر مجبور شدم با همه ویارها و حال بدیها مطلب بخونم و با این و اون مشورت کنم و فکر کنم و فکر کنم و فکر کنم... همه آزمایشها و سونوهای ما عالی و نرمال بود، اما دکتر میگفت اگر صد در صد بخواهید خیالتون راحت بشه آمینو سنتز جواب قطعی داره و نه هیچ تست دیگری. من و پدرت مطمئن بودیم هیچ مشکلی نیست و نخواهد بود ولی با این وجود از 20 فروردین تا 13 اردیبهشت و در نهایت 25 اردیبهشت که تست رو دادیم تو جهنم زندگی کردیم... ...
26 ارديبهشت 1392

اولین خریدهای عید نوروز دختر گلیمون (+عکس)

خوب به خیر و خوشی و سلامتی رسیدیم به شرح عید! خوب همین جور پیش برم مادر جان سال دیگه این موقع میرسم به گذاشتن پست در مورد عید 92! ولی چه کار کنم شیطونک مامان که انقدر وروجک شدی ماشالله و از دیوار راست به معنای واقعی کلمه بالا میری! برای خرید هات من چند بار رفتم تجریش ولی اون چیزایی که دلم میخواست پیدا نشد. از اونجا که میگن پایان شب سیه سپید است خاله مریم جانت گفتن الهه جان چه نشستی که در مغازه های نزدیک خونه مامان بزرگی لباسهای خیلی خوشگلی هست. ما هم یه روز که باشه 27 اسفند 91 با کلی تمهیدات و برنامه ریزی پا شدیم رفتیم خونه مامان بزرگ اینا. خلاصه مامانت در اونروز یه چند ده کیلومتری پیاده روی کرد عزیزم یعنی! یه سری با خاله مریم، یه سری ...
21 ارديبهشت 1392